زدالغتنامه دهخدازدا. [ زِ / زُ / زَ ] (نف مرخم ) زدای . بر طرف کننده و دفع کننده و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد. (ناظم الاطباء). زداینده . زائل کننده . نابود کن . مزیل .- دل
زدعلغتنامه دهخدازدع . [ زَ ] (ع مص ) گاییدن و فعل آن از باب فتح آید. (از منتهی الارب ). زَدَع َ؛ یعنی نزدیکی کرد زن را. (ترجمه ٔ قاموس ). جوهری و مؤلف لسان العرب این ماده را ن
زدا کردنلغتنامه دهخدازدا کردن . [ زِ / زُ / زَ ک َ دَ] (مص مرکب ) صیقل کردن و جلا دادن . (ناظم الاطباء).
زدا کردنلغتنامه دهخدازدا کردن . [ زِ / زُ / زَ ک َ دَ] (مص مرکب ) صیقل کردن و جلا دادن . (ناظم الاطباء).
زدایلغتنامه دهخدازدای . [ زِ / زُ / زَ ] (نف ) زداییدن . (ناظم الاطباء). دورکن .دور کننده . (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به زداییدن و زدودن شود. || پاکیزه کننده و صاف نماینده و جلا
زدایانیدنلغتنامه دهخدازدایانیدن . [ زِ / زُ / زَ دَ ] (مص ) به زداییدن و زدودن واداشتن دیگری را. (از فرهنگ شعوری ). زدودن کنانیدن و زداییدن فرمودن . (ناظم الاطباء).