تپیدنفرهنگ فارسی معین(تَ دَ) (مص ل .) 1 - بی قراری کردن ، زدن نبض و قلب . 2 - لرزیدن . 3 - از جای جستن .
متناوب بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان متناوب بودن، تکرار شدن، هرفصلتکرار شدن، گردیدن، چرخیدن یکدرمیان قرار گرفتن، پشت هم آمدن تپیدن، ضربان داشتن، زدن [نبض]، کوبیدن تابخوردن، نوسان کردن، جنبیدن، لنگر خوردن
نبضانلغتنامه دهخدانبضان . [ ن َ ب َ ] (ع مص ) جنبیدن رگ . (آنندراج ).جستن رگ . (دهار) (المصادر زوزنی ). ضربان . ضربان رگ .زدن نبض . (یادداشت مؤلف ). نبض . رجوع به نبض شود.
تناوبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان ب، توالی، نوسان ریتم، ضربان، تپش، زدن، نبض، ضرب، ضرب آهنگ، وزن، ایقاع، بندترجیع، ترجیع تاب، منارجنبان، پاندول، آونگ، مترونم، آلترناتور یکنواختی، همگنی سلسله، سری تکرار غرش شیفت، دوره حرکت موجی، جزرومد، جریان برق متناوب، فاز، هرتز
زدنفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی را با فشار و به طور ناگهانی به جایی کوبیدن: تخم مرغ را زد به دیوار.۲. (مصدر لازم) وارد کردن فشار یا ضربه به چیزی: زد توی سر خودش.۳. [عامیانه، مجاز] نصب کردن؛ چسباندن: تابلو را به دیوار زدم.۴. وارد کردن ضربه به کسی؛ کتک زدن.۵. مورد اصابت گلوله قرار دادن: از پشت زدندش.<
زدنلغتنامه دهخدازدن . [ زَ دَ ] (مص ) پهلوی ، ژتن و زتن از ریشه ٔ ایرانی قدیم : جتا، جن . اوستا: گن (بارتولمه 490) (نیبرگ 258). پارسی باستان ریشه ٔ: اَجَنَم ، جَن (کشتن ). هندی باستان ریشه ٔ: هنتی هن و گم (مضروب کردن ، کشتن
زدندیکشنری فارسی به عربیابتر , اثر , احقن , اصبح , اضرب , انجز , توة , دقة , ذبابة , ربطة , سديم , شاب , شريحة , صفعة , صوت , ضربة , قطع , کدمة , لمس , مسرحية , مسمار , مطرقة , نبتة , نفوذ , وکزة
زدندیکشنری فارسی به انگلیسیaffix, beat, blow, bust, clip, clout, cut, dash, deal, delete, dig, hew, excision, knock, lop, nip, omit, pare, pin, poke, poll, prune, pulsate, rob, send, smash, sock, steal, stick, strike, treat, whip, whisk
دامن زدنلغتنامه دهخدادامن زدن . [ م َ زَ دَ ](مص مرکب ) حرکت دادن دامن باد کردن را. بحرکت دادن دامن باد کردن یا باد زدن چیزی را چون آتش و غیره .- دامن زدن آتش ؛ افروختن آتش . شعله ور کردن آن .- دامن زدن آتش فتنه ؛ غلیظ کردن شر و فتنه . (لغ
دانه زدنلغتنامه دهخدادانه زدن . [ ن َ / ن ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) دانه جستن از بدن هنگام ابتلای ببرخی بیماریها چون بیماری آبله مرغان و سرخک و جز آن . دانه جستن . برآمدگی خرد پیدا آمدن در بدن از آبله و غیره .
داو زدنلغتنامه دهخداداوزدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) بنوبت بازی کردن .- داوتمامی زدن ؛ ادعای کمال کردن . دعوی کمال کردن .
دایره زدنلغتنامه دهخدادایره زدن . [ ی ِ رَ / رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) حلقه بستن . دائره بستن . || زدن دورویه و دف . نواختن دایره .به نوازش درآوردن دورویه . رجوع به دائره زدن شود.
دبدبه زدنلغتنامه دهخدادبدبه زدن . [ دَ دَ ب َ / ب ِ زَ دَ] (مص مرکب ) طبل زدن . دهل و نقاره زدن . طبلک زدن .- دبدبه ٔ بندگی زدن ؛ آشکارا و برملا اظهار بندگی کردن : با فلک آن دم که نشینی به خوان پیش من اف