زدوبندچیلغتنامه دهخدازدوبندچی . [ زَ دُ ب َ ] (ص مرکب ) ساخت و پاخت کننده . توطئه گر. (از فرهنگ فارسی معین ). بند و بست کننده .
ساختوپاخت کردنفرهنگ مترادف و متضادبندوبست کردن، تبانی کردن، توطئه کردن، دسیسه چیدن، زدوبند کردن، سازش کردن
زدوبندچیلغتنامه دهخدازدوبندچی . [ زَ دُ ب َ ] (ص مرکب ) ساخت و پاخت کننده . توطئه گر. (از فرهنگ فارسی معین ). بند و بست کننده .