زدودنلغتنامه دهخدازدودن . [ زِ / زُ دو دَ ] (مص ) بمعنی ازاله کردن و پاک ساختن باشد عموماً، چنانکه دل را از غم و آئینه و شمشیر و امثال آن را از زنگ و اعضاء را از چرک و ملک را از فتنه . (برهان ) (از ناظم الاطباء). زنگ از چیزی دور کردن و صاف و روشن کردن آئینه و
زدودندیکشنری فارسی به انگلیسیblot, clear, efface, elision, erase, expunge, purge, rub, sanitize, sweep
صافی قلوهسنگیrock filterواژههای مصوب فرهنگستانبستری قلوهسنگی یا متشکل از مواد درشت دیگر در نزدیک خروجی استخرهای تثبیت برای زدودن کامل یا بخش عمدهای از جلبکها و دیگر جامدات
زدودنلغتنامه دهخدازدودن . [ زِ / زُ دو دَ ] (مص ) بمعنی ازاله کردن و پاک ساختن باشد عموماً، چنانکه دل را از غم و آئینه و شمشیر و امثال آن را از زنگ و اعضاء را از چرک و ملک را از فتنه . (برهان ) (از ناظم الاطباء). زنگ از چیزی دور کردن و صاف و روشن کردن آئینه و
زدودندیکشنری فارسی به انگلیسیblot, clear, efface, elision, erase, expunge, purge, rub, sanitize, sweep
زدودنلغتنامه دهخدازدودن . [ زِ / زُ دو دَ ] (مص ) بمعنی ازاله کردن و پاک ساختن باشد عموماً، چنانکه دل را از غم و آئینه و شمشیر و امثال آن را از زنگ و اعضاء را از چرک و ملک را از فتنه . (برهان ) (از ناظم الاطباء). زنگ از چیزی دور کردن و صاف و روشن کردن آئینه و
زنگ زدودنلغتنامه دهخدازنگ زدودن . [ زَ زِ / زُ دَ ] (مص مرکب ) برطرف کردن زنگ و کدورت . جلا دادن . پاک و درخشان کردن : دانش آموز و بخت را منگراز دلت بخت کی زداید زنگ . ناصرخسرو.سخن را تا نداری صاف و بی
سواد زدودنلغتنامه دهخداسواد زدودن . [ س َ زِ / زُ دو دَ ] (مص مرکب ) کنایه از دور کردن سیاهی . (آنندراج ) : بزدود سواد کفر ز ایام بر هند نشاند نور اسلام .شیخ ابوالفیض فیاض (از آنندراج ).
فروزدودنلغتنامه دهخدافروزدودن . [ ف ُ زَ / زِ / زُ دو دَ ] (مص مرکب ) زدودن . ستردن : اکنون که از تو بنهفت آن بت رخ زدوده آن به که مهر او را از دل فروزدایی . ناصرخسرو.
گند زدودنلغتنامه دهخداگند زدودن . [ گ َ زَ / زِ / زُ دو دَ ] (مص مرکب ) گندزدایی کردن . ضدعفونی کردن .