زردچهرلغتنامه دهخدازردچهر. [ زَ چ ِ ](ص مرکب ) زردچهره . (فرهنگ فارسی معین ) : فرق بر او سینه سوز و دیده دوز و مغزریززربار و مشکسای و زردچهر و سرخرنگ . منوچهری .رجوع به ماده ٔ بعد شود.
زرپذیرلغتنامه دهخدازرپذیر. [ زَ پ َ ] (نف مرکب ) در شاهد زیر از نظامی بمعنی دهنده و بخشنده ٔ زر آمده است : تنگدستان ز من فراخ درم بیوگان سیر و بیوه زادان هم هرکه زر خواست ، زرپذیر شدم وآنکه افتاد دستگیر شدم .نظامی (هفت پیکر چ وحید ص
زیردریdoorstop/door stop, door stopper,door wedgeواژههای مصوب فرهنگستانشیء یا افزارهای برای ممانعت از باز یا بسته شدن در بیش از حد لازم
زیرگذرunderpassواژههای مصوب فرهنگستان1. قسمتی از راه که از زیر راه دیگر یا پل راهآهن بگذرد 2. معبری برای عبور عابر پیاده از زیر راه اصلی
زردچهرهلغتنامه دهخدازردچهره . [ زَ چ ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) آنکه صورتش زردرنگ و پژمرده باشد. || پژمرده . افسرده . (فرهنگ فارسی معین ). || مایل به زردی || پسر و یا دختر صاف روی خوشنما و خوشگل . || زن پیر ریشدار. (ناظم الاطباء).
مغزریزلغتنامه دهخدامغزریز. [ م َ ] (نف مرکب ) مغزپاش . پریشان کننده ٔ مغز. متلاشی کننده ٔ مغز : فرق بر و سینه سوز و دیده دوز و مغزریزدُربار و مشکسای و زردچهر و سرخ رنگ .منوچهری .
سرخ رنگلغتنامه دهخداسرخ رنگ . [ س ُ رَ ] (ص مرکب ) به رنگ سرخ : فرق بر و سینه سوز و دیده دوز و مغزریزدربار و مشک سای و زردچهر و سرخ رنگ .منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 51).
سینه سوزلغتنامه دهخداسینه سوز. [ ن َ / ن ِ ] (ن مف مرکب ) جفادیده . رنج دیده . (ناظم الاطباء). سینه سوخته . || (نف مرکب ) سوزنده ٔ سینه . گدازنده ٔ سینه : فرق بر و سینه سوز و دیده دوز و مغزریزدربار و مشکسای و زردچهر و سرخ رنگ .
دربارلغتنامه دهخدادربار. [ دُرر / دُ ](نف مرکب ) دربارنده . درفشاننده . درپاش : دربار و مشکریز و نوش طبع و زهرفعل جان فروز و دلگشا و غم زدا و لهوتن . منوچهری .فرق بر و سینه سوز و دیده دوز و مغزریز<b
مشک سایلغتنامه دهخدامشک سای . [ م ُ / م ِ ] (نف مرکب ) مشک ساینده . آنکه مشک را بساید. || کنایه از معطر و خوشبوی ، و خوشبوی سازنده اطراف و چیزها را : پریچهرگان پیش خسرو به پای سرزلفشان بر سمن مشکسای . فردوسی
زردچهرهلغتنامه دهخدازردچهره . [ زَ چ ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) آنکه صورتش زردرنگ و پژمرده باشد. || پژمرده . افسرده . (فرهنگ فارسی معین ). || مایل به زردی || پسر و یا دختر صاف روی خوشنما و خوشگل . || زن پیر ریشدار. (ناظم الاطباء).