زرزالغتنامه دهخدازرزا. [ زَ ] (اِخ ) از ایلات ارومیه . رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 110 و ماده ٔ بعد شود.
جرجالغتنامه دهخداجرجا. [ ج ُ ] (اِخ ) قریه ای است از اعمال صعید. (در مصر). نزدیک به اضمیم . (از معجم البلدان ) (از مراصد الاطلاع ).
ابی جرجالغتنامه دهخداابی جرجا. [ اَ ج ِ ] (اِخ ) (سفط...) قریه ای است بصعید مصر در جانب غربی نیل . و آنرا رودی جداگانه است نه از شعب نیل و در آنجا وقعه ای است میان حباشه صاحب بنی عبید و اصحاب مقتدر در سال 302 هَ . ق . (معجم البلدان ).
زرزائیهلغتنامه دهخدازرزائیه . [ زَ ئی ی َ ] (اِخ ) نام طایفه ای از کرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ قبل و کرد رشید یاسمی ص 113 شود.
زرزارلغتنامه دهخدازرزار. [ زَ ] (ع ص ) تیزخاطر. سبک روح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، زُرازِر، زَرازِر. (اقرب الموارد).
زرزارلغتنامه دهخدازرزار. [ زِ ](ع اِ) سرهنگ دوم که ده هزار مرد جنگی در زیر حکم اوباشند. ج ، زَرازِرَه . (منتهی الارب ). سرداری که ده هزار مرد جنگی در زیر فرمان او باشد. (ناظم الاطباء).
زرزاللغتنامه دهخدازرزال . [ زُ ] (ع اِ)زرزول . زرزور. نوعی از گنجشک مهاجر. (از دزی ج 1 ص 585). رجوع به زرزور شود.
زرزائیهلغتنامه دهخدازرزائیه . [ زَ ئی ی َ ] (اِخ ) نام طایفه ای از کرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ قبل و کرد رشید یاسمی ص 113 شود.
زرزارلغتنامه دهخدازرزار. [ زَ ] (ع ص ) تیزخاطر. سبک روح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، زُرازِر، زَرازِر. (اقرب الموارد).
زرزارلغتنامه دهخدازرزار. [ زِ ](ع اِ) سرهنگ دوم که ده هزار مرد جنگی در زیر حکم اوباشند. ج ، زَرازِرَه . (منتهی الارب ). سرداری که ده هزار مرد جنگی در زیر فرمان او باشد. (ناظم الاطباء).
زرزاللغتنامه دهخدازرزال . [ زُ ] (ع اِ)زرزول . زرزور. نوعی از گنجشک مهاجر. (از دزی ج 1 ص 585). رجوع به زرزور شود.