زرکشیدلغتنامه دهخدازرکشید. [ زَ ک َ / ک ِ ] (ن مف مرکب ) زرکشیده . پارچه ای که تارهای زر در آن کشیده باشند : بس که گران بد سلب زرکشیدحاجب از آن بار چو ابرو خمید. امیرخسرو (از آنندراج ).|| (نف مرکب )
جِرِقَّسْتگویش گنابادی در گویش گنابادی صدای شکستن و شکسته شدن چوب را گویند ، جرقه خوردن آسمان هنگام رعد و برق
جرقستواژهنامه آزادجِرِقَّسْت:(jereghast) در گویش گنابادی صدای شکستن و شکسته شدن چوب را گویند ، جرقه خوردن آسمان هنگام رعد و برق
زرکشیدهلغتنامه دهخدازرکشیده . [ زَ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زرکش . (آنندراج ). پارچه ای که تارهای زر در آن بکار برده باشند. زرکش . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زرکش (معنی دوم ) و زرکشید شود.
زرکشیدهلغتنامه دهخدازرکشیده . [ زَ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زرکش . (آنندراج ). پارچه ای که تارهای زر در آن بکار برده باشند. زرکش . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زرکش (معنی دوم ) و زرکشید شود.