جروءلغتنامه دهخداجروء. [ ] (اِخ ) سدوسی . ابن منده از طریق محمدبن جابر از حفض بن مبارک از مردی از بنی سدوس روایت کند و این شخص را جروء خوانند. رجوع به الاصابة شود.
جرویلغتنامه دهخداجروی . [ ج َ رَ ] (اِخ ) عبدالعزیزبن وزیربن ضابئی . از بنی جری بن عوف [ از طائفه ] جذام است . وی از سرکردگان شجاع مصر و در عصر عبدالمطلب بن عبداﷲ خزاعی ، والی شرطه ٔ آنجا بود و با دو تن از امیران مصر بنام مطلب و سری بن حکم جنگها کرد و با پنجاه هزار سپاهی به اسکندریه روی آورد
جرویلغتنامه دهخداجروی . [ ج َ رَ ] (اِخ ) علی بن عبدالعزیزبن وزیربن ضابئی . از سرکردگان شجاع مصر بود پدر وی بر والی مصر عبدالمطلب بن عبداﷲ و سری بن حکم شورش کرد و در محاصره ٔ اسکندریه درگذشت . پس از او پسرش (صاحب ترجمه ) علی بن عبدالعزیز. بسال 205 هَ . ق . به
اِحْتِکامٌدیکشنری عربی به فارسیاستحکام , محکم شدن , حکميت (داوري) را پذيرفت , دادخواهي کردن , اقامه دعوا کردن , اقامه کيفر خواست نمودن , شکايت کردن , به ميل خود رفتار کردن , به دلخوا عمل کردن , به داوري گذاشتن , تصاحب کردن , زرگويي , سلطه گري