زریوندلغتنامه دهخدازریوند. [ زَ ری وَ ] (اِخ ) نام مبارزی است مازندرانی . (برهان ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). مبارزی بوده از مبارزان . (جهانگیری ) : زریوند مازندرانی منم که بازی بود جنگ اهریمنم . نظامی (ا
جروندلغتنامه دهخداجروند. [ ج َرْ وَ ] (اِ) به معنی چراغ باشد. (برهان ) (آنندراج ). چراغ هر گونه باشد. سراج . (یادداشت مؤلف ).
جگرآگندفرهنگ فارسی عمیدتکههای پاککردۀ رودۀ گوسفند که با گوشت یا جگر و چربی پر کرده و پخته باشند؛ جرغند؛ چرغند؛ چرغنده.
زاراندلغتنامه دهخدازاراند. (اِخ ) ایالتی بوده است در جنوب شرقی مجارستان واقع در ناحیه ٔ ترانسیبسکی . رجوع به دائرة المعارف بستانی و قاموس الاعلام ترکی شود.
کیارجانلغتنامه دهخداکیارجان . [ ک ُ ] (اِخ ) نام پدر لهراسب شاه است و آن پسر زریوند، و برخی اورند گفته ، و او پسر کی پشین بوده است . (انجمن آرا) (آنندراج ).
زراوندلغتنامه دهخدازراوند. [ زَ وَ ] (اِخ ) موبد موبدان بهرام گور و نیز پسر نرسی ، وزیر او : بود پیری بزرگ نرسی نام هم لقب با برادر بهرام ...شاه از او یک زمان نبودی دورشاه را هم رفیق و هم دستورسه پسر داشت اوی و هر پسری بسر خویش عالم هنری آنکه