زلفیلغتنامه دهخدازلفی . [ زُ فا ] (ع اِ) مؤنث زلف (پاره ای از شب ...): و زلفی من اللیل کحبلی و الالف للتأنیث . (منتهی الارب ). || (اِمص ) نزدیکی . (ترجمان القرآن ) (دهار). نزدیکی و منزلت و منه قوله تعالی : و لا اولادکم بالتی تقربکم عندنا زلفی . و هی اسم المصدر؛ ای تقربکم عندنا ازدلافاً. (من
زلفیگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی قفل داخل خانه ، زنجیری که پشت در خانه از داخل می اندازند تا در قفل یا بسته تر شود.
زلفیواژهنامه آزادزلفی:(zolfi) در گویش گنابادی یعنی قفل داخل خانه ، زنجیری که پشت در خانه از داخل می اندازند تا در قفل یا بسته تر شود.
زلیفیلغتنامه دهخدازلیفی . [ زَ ] (اِ) ترس . خوف . بیم . هراس . (ناظم الاطباء). رجوع به زلیف و زلفین شود.
زلفیدنلغتنامه دهخدازلفیدن . [ زَ دَ ] (مص ) لغزیدن . خیزیدن . غلطیدن . روی یخ افتادن . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
زلفینکلغتنامه دهخدازلفینک . [ زُ ن َ ] (اِمصغر)زرفینک . زورفینک . زولفینک . زورفین خرد. که از طریق مشابهت حلقه بودن به زلف اطلاق می شود. موی صدغ حلقه کرده . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). (از: زلفین +ک ، پسوند تصغیر و تحبیب ). ج ، زلفینکان : زلفینک اوبر نهاده دارد<
زلفینلغتنامه دهخدازلفین . [ زُ ](اِ) زرفین است و آن حلقه ای باشد که بر صندوق و چهارچوب در خانه نصب کنند. (برهان ) (آنندراج ). به همان معنی زورفین است . (از انجمن آرا). زنجیر. (غیاث اللغات ). زرفین و زنجیر چهارچوبه ٔ در و صندوق و جز آن . (ناظم الاطباء). زرفین . زفرین . زولفین . زوفرین . اوستا «
زلفینفرهنگ فارسی معین(زُ) (اِ.) = زورفین . زُرúفین : 1 - حلقه ای که زنجیر یا چفت را در آن می انداختند. 2 - زلف معشوق .
وهمن پیچلغتنامه دهخداوهمن پیچ . [ وَ م َ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام گیاهی است طبی که چون زلفی سیاه و مرغول است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
زُلَفاًفرهنگ واژگان قرآننزديکها (زلف جمع زلفي است و در عبارت "وَأَقِمِ ﭐلصَّلَوٰةَ ... َزُلَفاً مِّنَ ﭐللَّيْلِ " منظور اين است که نماز را درساعاتي از شب که به روز نزديک است به پا دار )
نکوزلفیلغتنامه دهخدانکوزلفی . [ ن ِ زُ ](حامص مرکب ) زلفی آراسته و زیبا داشتن : شمشاد نگر بدان نکوزلفی گلنار نگر بدان نکوچهری .منوچهری .
زلفیدنلغتنامه دهخدازلفیدن . [ زَ دَ ] (مص ) لغزیدن . خیزیدن . غلطیدن . روی یخ افتادن . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
زلفینکلغتنامه دهخدازلفینک . [ زُ ن َ ] (اِمصغر)زرفینک . زورفینک . زولفینک . زورفین خرد. که از طریق مشابهت حلقه بودن به زلف اطلاق می شود. موی صدغ حلقه کرده . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). (از: زلفین +ک ، پسوند تصغیر و تحبیب ). ج ، زلفینکان : زلفینک اوبر نهاده دارد<
زلفینلغتنامه دهخدازلفین . [ زُ ](اِ) زرفین است و آن حلقه ای باشد که بر صندوق و چهارچوب در خانه نصب کنند. (برهان ) (آنندراج ). به همان معنی زورفین است . (از انجمن آرا). زنجیر. (غیاث اللغات ). زرفین و زنجیر چهارچوبه ٔ در و صندوق و جز آن . (ناظم الاطباء). زرفین . زفرین . زولفین . زوفرین . اوستا «
زلفینفرهنگ فارسی معین(زُ) (اِ.) = زورفین . زُرúفین : 1 - حلقه ای که زنجیر یا چفت را در آن می انداختند. 2 - زلف معشوق .
نکوزلفیلغتنامه دهخدانکوزلفی . [ ن ِ زُ ](حامص مرکب ) زلفی آراسته و زیبا داشتن : شمشاد نگر بدان نکوزلفی گلنار نگر بدان نکوچهری .منوچهری .