زلنگ زلنگلغتنامه دهخدازلنگ زلنگ . [ زَ ل َزَ ل َ / زِ ل َ زِ ل َ / زِ ل ِ زِ ل ِ ] (اِ صوت ) حکایت صوت زنگ و زنگوله . آواز زنگ . صلصلة. بانگ درا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
زل زل نگاه کردنلغتنامه دهخدازل زل نگاه کردن . [ زُ زُ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خیره خیره دیدن کسی را. خیرخیر نگاه کردن . بربر نگاه کردن . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زل زدن شود.
gazedدیکشنری انگلیسی به فارسیدرخشان، زل زل نگاه کردن، خیره نگاه کردن، چشم دوختن، خیره شدن، بادقت نگاه کردن
gazeدیکشنری انگلیسی به فارسیخیره شدن، نگاه خیره، زل زل نگاه کردن، خیره نگاه کردن، چشم دوختن، بادقت نگاه کردن
بربرلغتنامه دهخدابربر. [ب ِ ب ِ ] (ص مرکب ) خیره و زل زل و مات مات . بر و بر.- بربر بروی کسی نگاه کردن ؛ در تداول ، خیره و بی حرکتی در چشم ، در چیزی نگریستن . به خشم در کسی یا چیزی نگاه کردن . بی ظهور و بروز اثری از غم و یا سرور یا رضا و رد یا قبول در چشم نظاره کر
زللغتنامه دهخدازل . [ زِ ] (اِخ ) شهری در بلژیک (فلاندر شرقی ) و بر کنار اسکو واقع است و 14500 تن سکنه دارد. (از لاروس ).
زللغتنامه دهخدازل . [ زِل ل ] (اِ) آفتاب زل ؛ آفتابی سخت گرم و بی ابر: در زل آفتاب ؛ زل گرما و در تیزی حرارت آن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زللغتنامه دهخدازل . [ زُل ل ] (ع ص ) لغزان . یقال : مقام زل ؛ جای لغزان و کذا زحلوفة زل ؛ جای لغزیدن لغزان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زللغتنامه دهخدازل . [ زَل ل ] (ع مص ) بلغزیدن قوم . (تاج المصادر بیهقی ). لغزیدن .(ترجمان القرآن ) (دهار). لغزیدن در گل . || لغزیدن در سخن و خطا کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سپری شدن عمر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
زللغتنامه دهخدازل . [ زِ ] (اِ) گوسفند بی دنبه و آن نوعی از گوسفند است که در ایران نبود و به تازگی معدودی آورده اند و گوسفندان سواحل مازندران از جنس زل است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و دویست و هشتاد هزار گوسفند از... و زل خاص او در دست چوپانان . (تاریخ طبرستان ).<
حجنةالمغزللغتنامه دهخداحجنةالمغزل . [ ح ُ ن َ تُل ْ م ِ زَ ](ع اِ مرکب ) حجنةالشوکة. رجوع به حجنةالشوکة شود.
رازللغتنامه دهخدارازل . [ زِ ] (اِخ ) نام راوی اشعار استاد رودکی سمرقندی همچون مج : بلبل بشود رازل راوی ّ و بخواندبیت و غزل رودکی اندر حق عیّاررازل نه همانا که بدی همچو نظامی در صدر نظام الدین برخواندن اشعار. سوزنی .رجوع به
خوش منزللغتنامه دهخداخوش منزل . [ خوَش ْ/ خُش ْ م َ زِ ] (ص مرکب ) آنکه از طرف سلاطین و امراءپیشتر رود و جا برای فروکش خوش کند. (آنندراج ) : پیشخانه داران سرکار جهان مدار با خوش منزلان سبقت شعار کوچ هر منزلی به بارگاه عظمت دستگاه بیارایند.
خوش منزللغتنامه دهخداخوش منزل . [خوَش ْ / خُش ْ م َ زِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد. واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری گناباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).