زنباعلغتنامه دهخدازنباع . [ زِم ْ ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به عقد الفرید ج 6 ص 6 شود.
زنبوعلغتنامه دهخدازنبوع . [ زُم ْ ] (ع اِ) بار درخت پیوندی از نارنج و ترنج و لیمون که با یکدیگر پیوند کنند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). اسم فارسی استنبوب است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به دزی ج 1 ص 605 و استنبوب در همی
جنبحلغتنامه دهخداجنبح . [ جُم ْ ب ُ ] (ع ص ) عظیم و بزرگ . (از ذیل اقرب الموارد). و گویند جنبخ باخاء. (ذیل اقرب الموارد از لسان العرب ) (آنندراج ).
جنبیهلغتنامه دهخداجنبیه . [ جَم ْ ی َ ] (اِ) نام سلاحی است که آنرا جمدر هم گویند و در هندوستان کتار خوانند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به جمدر شود.
جنبهلغتنامه دهخداجنبه . [ جُم ْ ب َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان و بخش سیمکان شهرستان جهرم ، واقع در 8هزارگزی شمال باختر کلاکلی ، کنار راه عمومی سیمکان به پشت پر. جمعیت آن 37 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span clas
جنبهلغتنامه دهخداجنبه . [ جُم ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالای شهرستان اردستان ، واقع در 35هزارگزی جنوب اردستان و 15 هزارگزی جنوب باختر شوسه ٔ اردستان به اصفهان . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ
لعباءلغتنامه دهخدالعباء. [ ل َ ] (اِخ ) زمین درشتی است بالای حمی از آن بنی زنباع از عبدبن ابی بکربن کلاب . (از معجم البلدان ).
حرامیةلغتنامه دهخداحرامیة.[ ح َ می ی َ ] (اِخ ) آبی ازآن بنی زنباع از بنی عمروبن کلاب است که تا نزدیک نسیر میرسد. (معجم البلدان ).