زنبوعلغتنامه دهخدازنبوع . [ زُم ْ ] (ع اِ) بار درخت پیوندی از نارنج و ترنج و لیمون که با یکدیگر پیوند کنند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). اسم فارسی استنبوب است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به دزی ج 1 ص 605 و استنبوب در همی
زنباعلغتنامه دهخدازنباع . [ زِم ْ ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به عقد الفرید ج 6 ص 6 شود.
گزنبولغتنامه دهخداگزنبو. [ گ َ زَم ْ ] (اِ) گزنگو یا گزانگبین یا حلوای قدرت . (شعوری ج 2 ورق 303). رجوع به گزنگو شود.