جنگجولغتنامه دهخداجنگجو. [ ج َ ] (نف مرکب ) رزم آور. مبارز. جنگی . (فرهنگ فارسی معین ). ستیزه جو. (ناظم الاطباء) : جنگجویان بروز پنجه و کتف دشمنان را کشندو خوبان دوست . سعدی .|| تند و بامخاصمت . (ناظم الاطباء).
جنگجوفرهنگ مترادف و متضادجنگاور، جنگی، چالشگر، حربی، رزمآور، رزمنده، سپاهی، ستیزهجو، ستیزهگر، ستیزنده، سرباز، سلحشور، شجاع، غازی، مبارز، مبارزهجو، متحارب، محارب
زنجورلغتنامه دهخدازنجور. [ زَ ] (اِ) زنجیر. || گلوله ای که بر قلبه نصب کنند. || ماله ٔ برزگران . (ناظم الاطباء). رجوع به زنجیر شود.
زنجورلغتنامه دهخدازنجور. [ زُ ] (ع اِ) نوعی از ماهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زنجورهلغتنامه دهخدازنجوره . [ زَ / زِ رَ / رِ ] (اِ) زنجموره . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). رجوع به زنجموره شود.
زنجورلغتنامه دهخدازنجور. [ زَ ] (اِ) زنجیر. || گلوله ای که بر قلبه نصب کنند. || ماله ٔ برزگران . (ناظم الاطباء). رجوع به زنجیر شود.
زنجورلغتنامه دهخدازنجور. [ زُ ] (ع اِ) نوعی از ماهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زنجورهلغتنامه دهخدازنجوره . [ زَ / زِ رَ / رِ ] (اِ) زنجموره . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). رجوع به زنجموره شود.