زنده شدنلغتنامه دهخدازنده شدن . [ زِ دَ/ دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زنده گردیدن . حیات یافتن . نشر. نشور. از نو حیات یافتن . زنده گشتن : حکمت آبیست کجا مرده بدو زنده شودحکما بر لب این آ
زندهلغتنامه دهخدازنده . [زَ دَ / دِ ] (اِ) آهن چخماق و آتش زنه را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). زند. (فرهنگ جهانگیری ). || (ص ) هولناک . مخوف . مهیب . || بی کران .
revivesدیکشنری انگلیسی به فارسیزنده می کند، زنده شدن، احیا کردن، احیا شدن، بهوش اوردن، دوباره دایر شدن، دوباره رواج پیدا کردن، نیروی تازه دادن، باز جان بخشیدن، بهوش امدن
زنده گردیدنلغتنامه دهخدازنده گردیدن . [ زِ دَ / دِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) زنده شدن . زنده گشتن . حیات یافتن : وگر این شب درازم بکشد در آرزویت نه عجب که زنده گردم به نسیم صبحگاهی . سعدی .ج
جان یافتنلغتنامه دهخداجان یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) زنده شدن . قوت یافتن . تهنج . (منتهی الارب ) : مشامش از نجاست چون خبر یافت دو چشمش بازشد جانی دگر یافت .عطار.