زن گرفتنلغتنامه دهخدازن گرفتن . [ زَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) زن کردن . ازدواج . تأهل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زنی را به عقد ازدواج درآوردن . زناشویی کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
نکاحلغتنامه دهخدانکاح . [ ن ِ ] (ع مص ) زن کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101) (زوزنی ).عقد زناشوئی بستن . (از منتهی الارب ). زن گرفتن . تزوج . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة)
تزوجلغتنامه دهخداتزوج . [ ت َ زَوْ وُ ] (ع مص ) زن کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). ||
تأهللغتنامه دهخداتأهل . [ ت َ ءَهَْ هَُ ] (ع مص ) زن کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). بااهل شدن . (زوزنی ) (از قطر المحیط). زن خواستن و با اهل شدن . (منتهی الارب ). زن خواست
زنلغتنامه دهخدازن . [ زَ ] (اِ) نقیض مرد باشد. (برهان ). مطلق فردی از افراد اناث خواه منکوحه باشد و خواه غیرمنکوحه . (آنندراج ). مادینه ٔ انسان . بشر ماده . امراءة. مقابل مرد.