جهرلغتنامه دهخداجهر. [ ج َ ] (ع مص ) آشکار گردیدن . || آشکار کردن کلام را. || بلند کردن آواز. || بسیار شمردن لشکر را. || نادانسته در زمین رفتن . || دیدن کسی را بی پرده . || نماینده و دیداری یافتن کسی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بزرگ نمودن کسی در دیده ٔ دیگری . (از اقرب الموارد). ||
جهرلغتنامه دهخداجهر. [ ج َ هََ ] (ع مص )خیره گردیدن چشم از آفتاب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ندیدن چشم در نور خورشید. (از اقرب الموارد). روزکور شدن . (آنندراج ). کم دید شدن و ندیدن در روز. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
جهرلغتنامه دهخداجهر. [ ج َ هَِ ] (ع ص ) دیداری : رجل جهر؛ مرد دیداری . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کلام جهر؛ سخن بلند. (از اقرب الموارد).
جهرلغتنامه دهخداجهر. [ ج ُ ] (ع اِ) شکل و هیأت . (آنندراج ). هیأت مرد. || جمال و بهای مرد و حسن هیأت آن و جُهْرة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). حسن منظر. دیدار، گویند: مااحسن جَهْره و مااقبح جُهْره . (منتهی الارب ).
جهیرلغتنامه دهخداجهیر. [ ج َ ] (ع ص ، اِ) مرد دیداری . (مهذب الاسماء). صاحب جمال . صاحب حسن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مرد صاحب منظر. (اقرب الموارد). || سزاوار احسان . مؤنث : جهیرة. ج ، جُهَراء. || شیر بی آب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کلام جهیر؛ سخن بلند. (منتهی الارب ). || بل
زهرلغتنامه دهخدازهر. [ زَ هََ ] (ع مص ) سپید و نیکو و خوب گردیدن . (آنندراج ). زَهِرَ الرجل زَهَراً؛ ... کان ذوزهرة، ای بیاض و حسن . (اقرب الموارد). زَهِرَ؛ سپید و نیکو و خوب گردید. (منتهی الارب ). زهارة. (ناظم الاطباء). رجوع به زهارة شود.
زهرلغتنامه دهخدازهر. [ زَ] (ع اِ) ج ِ زَهْرة. شکوفه ٔ درخت . (دهار). شکوفه . (ملخص اللغات حسن خطیب ). ازهار. جج ، ازاهیر. (از منتهی الارب ). شکوفه ٔ همه ٔ گیاهان . مفرد آن زهرة. ج ، اَزْهار. جج ، اَزاهِر. (از اقرب الموارد). شکوفه و خوشه .ج ، اَزْهار. (آنندراج ). ج ِ زَهَرة و زَهْرة. || زهرال
زهرلغتنامه دهخدازهر. [ زِ ] (ع اِ) حاجت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وَطَر. (اقرب الموارد). حاجت و سبب و موقع. (ناظم الاطباء): قضیت منه زهری ؛ ای وطری . (اقرب الموارد).
زهرلغتنامه دهخدازهر. [ زُ ] (اِخ ) ابن طاهربن محمد نیشابوری مکنی به ابوالقاسم . متوفی به سال 533 هَ . ق . وی در عصر خود محدث بنام بود. او راست : «السداسیات و الخماسیات ». (از اعلام زرکلی ج 1 ص 336<
درزهرلغتنامه دهخدادرزهر. [ دَ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان بم واقع در 25 هزارگزی جنوب بم و 18 هزارگزی خاور راه فرعی بم به کروک . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span cl
جوزهرلغتنامه دهخداجوزهر. [ ج َ زَهََ ] (اِخ ) معرب گوزهر است که فلک اول قمر است و او بمنزله ٔ ممثل اوست . (برهان ) (ذیل اقرب الموارد). ممثل قمر. (کشاف اصطلاحات الفنون ). || هر یک از عقده ٔ رأس و ذنب را نیز گویند و آن محل تقاطع فلک حامل و مایل قمر است . (برهان ). ابوریحان نویسد: چون سطح فلک ما