زودهلغتنامه دهخدازوده . [ دَ / دِ ] (اِ) پارچه ٔ نازکی که از آن پیرهن سازند. (دیوان البسه ٔ نظام قاری ) : زوده ٔ نرم که اقلیم صفاهان داردتو مپندار که از معدن کتان دارد. نظام قاری .از پی پیرهن و دار
جودةلغتنامه دهخداجودة. [ ج َ دَ] (ع مص ) جَیِّد کردن . کار نیک کردن . || چیزی جید آوردن . || نیکو گفتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || تندرو گردیدن و رائع گشتن اسب . (اقرب الموارد). || یک بار تشنه شدن . || (اِ) پینکی . (منتهی الارب ).
جودةلغتنامه دهخداجودة. [ ج ُ وَ دَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جواد، بمعنی سخی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جواد شود.
جودةلغتنامه دهخداجودة. [ دَ ] (ع مص ) جید کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). کار نیک کردن . || چیزی جَیِّد آوردن .(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || نیکو گفتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || تندرو گردیدن و رائع گشتن اسب . (اقرب الموارد). نیکوروی گردیدن اسب . (منتهی الارب ). رجوع به ماده
زودهشیارلغتنامه دهخدازودهشیار. [ هَُ ش ْ ] (ص مرکب ) عاقل و زیرک و دانا. (آنندراج ). خردمند و چست و چالاک و بابصیرت . (ناظم الاطباء).
انتخابات زودهنگامsnap electionواژههای مصوب فرهنگستانانتخابات پیش از موعد در نظام مجلسی که به تقاضای رئیس دولت برگزار میشود
بیتلغتنامه دهخدابیت . [ ] (اِ) در ابیات زیر از نظام قاری آمده است و ظاهراً نام پارچه ای است : بیت و کتان و زوده و بیرم رود بکردآنجا که وصف روسی انصار میکنم . نظام قاری (دیوان ص 26).سیه گلیمی شده ،
یزدیلغتنامه دهخدایزدی . [ ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به شهر یزد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (غیاث اللغات ). || نام پارچه ای که در شهر یزد میبافند. (ناظم الاطباء) : در وی بساط و شادروانها بافتندی و یزدیها و بالشها و مصلیها و بردیهای فندقی از جهت خلیفه بافتندی . (تاریخ بخار
تجنیس زایدلغتنامه دهخداتجنیس زاید. [ ت َ س ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) و مذیل نیز خوانند و آن چنان باشد که هر دو کلمه ٔ متجانس بحروف و حرکات متفق باشند اما در آخر یک کلمه حرفی زیادت بود، مثال : هو حام حامل لاعباءالامور و کاف کافل لمصالح الجمهور. دیگر: انا من زمانی زمانة و من اِخوانی فی حنانة. پ
یللغتنامه دهخدایل . [ ی َ ] (ص ، اِ) شجاع و دلیر و پهلوان و مبارز و جنگجوی پر زور و قوت . (ناظم الاطباء). شجاع و دلیر. (آنندراج ). شجاع و دلاور و بهادر و پهلوان را گویند. (برهان ). مرد مبارز. (لغت فرس اسدی ). پهلوان و دلاور را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) : گر این هف
حریرلغتنامه دهخداحریر. [ ح َ ] (ع اِ) ابریشم . (اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (منتهی الارب ). مستخرج از قز پس از تنقیه ٔ آن و خروج کرم و آنچه از قز گیرند پس ازخبه کردن کرم در آفتاب و جز آن . ابن ماسه گوید: آنگاه که کرم ابریشم بر خویش تنید و کار تنیدن به پایان آمد، اگر کناغ (پیله ) را
زودهشیارلغتنامه دهخدازودهشیار. [ هَُ ش ْ ] (ص مرکب ) عاقل و زیرک و دانا. (آنندراج ). خردمند و چست و چالاک و بابصیرت . (ناظم الاطباء).
فزودهلغتنامه دهخدافزوده . [ ف ُ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) زیادشده . افزوده . (فرهنگ فارسی معین ). مضاف . (یادداشت مؤلف ) : فزودگان را فرسوده گیر پاک همه خدای عز و جل نه فزود و نه فرسود.<p clas
نافزودهلغتنامه دهخدانافزوده . [ ف َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نیفزوده . افزوده نشده . مقابل فزوده . رجوع به فزوده شود : وآنچه نابوده نافزوده بودنافزوده چگونه فرساید.ناصرخسرو.
پلوزودهلغتنامه دهخداپلوزوده . [ پْلو / پ ُ زِ وِ دِ ] (اِخ ) کرسی بخش در ایالت فی نیستر در شهرستان مُرله دارای 1881 تن سکنه .
افزودهلغتنامه دهخداافزوده . [ اَ دَ / دِ ] (ن مف ) افزون شده . علاوه شده .بیشترشده . (ناظم الاطباء). مضاف . (یادداشت دهخدا).