زورکلغتنامه دهخدازورک . [ رَ ](اِ) مرغی است و عرب آنرا حُمَر یا حُمَّر نامد. پرنده ای است سرخ رنگ به بزرگی گنجشک . (از یادداشتهای بخطمرحوم دهخدا). سُقْدة؛ پرنده ای است سرخ رنگ به بزرگی گنجشک و به فارسی آنرا زورک گویند. (منتهی الارب ).
زورقلغتنامه دهخدازورق . [ زَ رَ ] (معرب ، اِ) کشتی کوچک را گویند. (برهان ) (آنندراج ). کشتی خرد. (منتهی الارب ) (غیاث ). سفینه و کشتی کوچک . (ناظم الاطباء). کشتی بسیار کوچک . کرجی . قایق . (فرهنگ فارسی معین ). کرجی . قُفّه . طَرّاده . ناوچه . بلم . لُتکا. قایق . غُراب . (از یادداشتهای بخط مرح
زورقدیکشنری عربی به فارسیقايق باريک وبدون بادبان وسکان , قايق راني , قايق هند شرقي , قايق تفريحي , تيره رنگ , چرک , دودي رنگ , قايق چهار پارويي يا شش پارويي حمل شده در کشتي
زورقفرهنگ فارسی عمیدکشتی کوچک؛ کرجی.⟨ زورق زرین: [قدیمی، مجاز] خورشید.⟨ زورق سیمین: [قدیمی، مجاز] ماه.
زورکارلغتنامه دهخدازورکار. (ص مرکب ) زورآور و قوی . || مشکل . (آنندراج ). دشوار و عسیر. || ظلم و ستم کنان . (ناظم الاطباء).
زورکیلغتنامه دهخدازورکی . [ رَ ] (ق مرکب ) در تداول ، به زور. به جبر. با کوشش . به جهد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زورزورکی . بزور. با فشار و جبر: زورکی وادارش کرد که خانه اش را خالی کند. (فرهنگ فارسی معین ).
حمرلغتنامه دهخداحمر. [ ح ُم ْ م َ ] (ع اِ) زورک و بتخفیف میم نیز آید. (از منتهی الارب ). رجوع به حُمَر شود.
سقدةلغتنامه دهخداسقدة. [ س ُ دَ ] (ع اِ) پرنده ای است سرخ رنگ به بزرگی گنجشک و به فارسی آن را زورک گویند. سُقَیْدَة. ج ، سُقَد. (آنندراج ) (منتهی الارب ).
حمرلغتنامه دهخداحمر. [ ح ُ م َ ] (ع اِ) تمرهندی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || نوعی از قیر معدنی که عامه آنرا حمربه تشدید میم خوانند. || پرنده ای است سرخ رنگ . یکی آن حمرةاست . (از اقرب الموارد). زورک که مرغی است . حمرة یکی آن . (منتهی الارب ). ژورک که مرغی است . (آنندراج ).
زورکارلغتنامه دهخدازورکار. (ص مرکب ) زورآور و قوی . || مشکل . (آنندراج ). دشوار و عسیر. || ظلم و ستم کنان . (ناظم الاطباء).
زورکیلغتنامه دهخدازورکی . [ رَ ] (ق مرکب ) در تداول ، به زور. به جبر. با کوشش . به جهد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زورزورکی . بزور. با فشار و جبر: زورکی وادارش کرد که خانه اش را خالی کند. (فرهنگ فارسی معین ).
لزورکلغتنامه دهخدالزورک . [ ل َ رَ ] (اِخ ) موضعی به بالا لاریجان مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو ص 114 بخش انگلیسی ).
لزورکلغتنامه دهخدالزورک . [ ل ِ ] (اِخ ) ژاکب . مولد دوئه . متهم به کشتن پیک لیون در راه ملون . وی محکوم و مقتول شدولی کمی بعد بی گناهیش مبرهن گشت . (1863-1796 م .).