زورگویلغتنامه دهخدازورگوی . (نف مرکب ) مفتری و دروغگوی . (آنندراج ). افتراکننده و بهتان نهنده و دروغگوی . (ناظم الاطباء).
چماقلولغتنامه دهخداچماقلو. [ چ ُ ] (ص مرکب ) در تداول عوام ، کنایه از شخص زورگوی و مزاحم و مردم آزار. قلدر. قلتشن . قلتشن دیوان .- مجتهد چماقلو ؛ که علم او کم ولی به دست طلاب زیر دست خود بر امور مسلط است . (از یادداشت مؤلف ).
گویلغتنامه دهخداگوی . (نف مرخم ) مرخم و مخفف گوینده .- آفرین گوی ؛ آفرین گوینده : که باد آفریننده ای را سپاس که کرد آفرین گوی را حق شناس . نظامی .- آمین گوی ؛ آمین گوینده . کسی