زورگویلغتنامه دهخدازورگوی . (نف مرکب ) مفتری و دروغگوی . (آنندراج ). افتراکننده و بهتان نهنده و دروغگوی . (ناظم الاطباء).
استکبارفرهنگ فارسی عمید۱. (سیاسی) زورگویی ناشی از داشتن قدرت.۲. [قدیمی] خود را بزرگ دانستن؛ تکبر کردن.
تحکم کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. زورگفتن، زورگویی کردن ۲. امر کردن، حکم کردن، دستور دادن ۳. حکومت کردن، فرمانروایی کردن