جمدلغتنامه دهخداجمد. [ ج َ م َ ] (ع اِ) زمین بلند سخت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، اجماد و جِماد. (منتهی الارب ). || برف . || آب منجمد. یخ . || ج ِ جامد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
جمدلغتنامه دهخداجمد. [ ج ُ م ُ ] (ع اِ) زمین بلند سخت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، اجماد، جِماد. (منتهی الارب ). رجوع به ماده های قبل شود.
جمدلغتنامه دهخداجمد.[ ج َ ] (ع مص ) فسرده و بسته گردیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || بخل و امساک ورزیدن کسی باین معنی که خیر و احسان از او جاری نگشتن . (ازاقرب الموارد). بخیل گردیدن . (منتهی الارب ). || واجب شدن . گویند: جمد علیه حق بفلان ؛ ای وجب . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب )
حضوردیکشنری عربی به فارسیتوجه , مواظبت , رسيدگي , تيمار , پرستاري , خدمت , ملا زمت , حضور , حضار , همراهان , ملتزمين
احضردیکشنری عربی به فارسیتوجه کردن , مواظبت کردن , گوش کردن (به) , رسيدگي کردن , حضور داشتن (در) , در ملا زمت کسي بودن , همراه بودن (با) , درپي چيزي بودن , از دنبال امدن , منتظرشدن , انتظار کشيدن , انتظار داشتن
زمتلغتنامه دهخدازمت . [ زُم ْ م َ ] (ع اِ) مرغی است که رنگ به رنگ می گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مرحوم دهخدا در یادداشتی آن را معادل «شوکا» فرانسوی دانسته و در یادداشتی دیگر آرد: مرغی چون کلاغی کوچک با قدی نازک تر و کشیده تر با منقار و چنگل سرخ .
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد الوثابی مکنی به ابوطاهر. از مردم اصفهان . وی به ادب معرفتی تمام داشت و در شعر طبعی نیکو و بسال 533 هَ . ق . درگذشت . یاقوت بنقل از خط سمعانی آرد: در اصفهان در صنعت شعر و ترسل فاضل تر از وی ندیدم . در پا