زردلغتنامه دهخدازرد. [ زَ / زَ رَ ] (ع مص ) زرد اللقمة زرداً و زرداً؛ فروبردن لقمه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زردلغتنامه دهخدازرد. [ زَ رَ ] (ع اِ) زره بافته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
فزرتفرهنگ فارسی معین(فِ زِ) (اِ.) (عا.) زِرْت ؛ رمق ، توانایی . ؛~ کسی قمصور شدن سخت عاجز و ناتوان شدن ، از پا درآمدن .
زرتلغتنامه دهخدازرت . [ زِ ] (اِ) زرشک . (فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). امبرباریس . زَرَک . (مفاتیح ، یادداشت ایضاً).
کالبالغتنامه دهخداکالبا. (اِ) کالجوش . آش کشک سائیده است که کشکاب نیز گویند. (دیوان بسحاق اطعمه ص 181) : کالبا خوردم و میلم به هریسه ٔ زر تست لیکن از آن زرت و آب هوای ملبار.بسحاق اطعمه .