زکریةلغتنامه دهخدازکریة. [ زَ ری ی َ / زَ ک َ ری ی َ ] (ع ص ) بز ماده ٔ سخت سرخ . (منتهی الارب ). مؤنث زکری . یقال : عنز زکریة؛ بز ماده ٔ سخت سرخ . (ناظم الاطباء).
زکرةلغتنامه دهخدازکرة. [ زُ رَ ] (ع اِ) خیک شراب و سرکه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). ج ، زُکَر. رجوع به همین کلمه شود.
جکرةلغتنامه دهخداجکرة.[ ج َ رَ ] (ع مص ) اصرار کردن . لجاجت ورزیدن . (تاج العروس ). || (اِ) حاجت . (منتهی الارب ). || مجاجة. آب دهان . خدو. (از اقرب الموارد).
عزیقهلغتنامه دهخداعزیقه . [ ] (اِخ ) شهری است در یهودا در نزدیکی شوکره ، که بعضی بر آنند که همان تل زکریه میباشد،و دیگران بر آنند که همان دیرالسوشک است که بمسافت 8 میل در شمال شوکره واقع است . (قاموس کتاب مقدس ).