جودرولغتنامه دهخداجودرو. [ ج َ / جُو دِ رَ / رُو ] (اِ مرکب ) موسمی که جو رسد و به درودن آن آغازند و آن در قسمتهای معتدل ایران ماه آخر بهار باشد : نماندم نمک سود و هیزم نه جونه چیزی پدید است تا
زودرولغتنامه دهخدازودرو. [ رَ / رُو ] (نف مرکب ) مرادف تیزرو. (آنندراج ). زودرونده . تندرو. سریعالحرکه . (فرهنگ فارسی معین ). سریعالحرکه و شتابان و بادپا. (ناظم الاطباء). سبک رو. تندرو. تیزرو. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ستاره اندر مستق
جاذریلغتنامه دهخداجاذری . [ ذَ ] (اِخ ) علی بن الحسن بن علی بن معاذ الصلحی ، مکنی به ابی الحسن و معروف به جاذری . او از محمدبن عثمان بن سمعان و از وی ابوغالب بن بشران روایت کند. (معجم البلدان ).
تبذیر کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. ولخرجی کردن، اسراف کردن، بیهوده خرجی کردن، گشادبازی کردن ۲. افراط کردن، زیادهروی کردن