زاذیلغتنامه دهخدازاذی . (اِخ ) از بزرگان ایران در اواخر عهد ساسانی است . طبری آرد: پس از کشته شدن فیروزبن مهران بخشش نواده ٔ کسری ) زاذی که از بزرگان بود به نصیبین (در مغرب ) شتافت و فرخزاد (یکی از نواده های کسری ) را که از هنگام کودکی که شیرویه برادران خود را میکشت ، بدست زاذی در آنجا در قلع
زادگیلغتنامه دهخدازادگی . [ دَ / دِ ] (حامص )حالت و کیفیت زاده (زاییده ). زاییدگی . ولادت . تولد. و در ترکیبات آید چون : مردم زادگی . کیان زادگی . آقازادگی ، حرام زادگی . حلال زادگی . رجوع به این ترکیبات و زادو زادن شود. || مخفف آزادگی :</span
زادیلغتنامه دهخدازادی . (اِخ ) ابن زیری . از امراء بنی زیری غرناطه (در 403 هَ . ق .). (طبقات سلاطین اسلام ص 20).
زادیلغتنامه دهخدازادی . (اِخ ) زاذویه پادکوسپان آذربایجان است . (ذیل تاریخ طبری چ دخویه ج 2 ص 893). و رجوع به زاذویه شود.
چندرگوپتالغتنامه دهخداچندرگوپتا. [ چ َ رَ ] (اِخ ) پادشاه نامی هندوستان که یونانیها نامش را ساندروکت توس نوشته اند. سلکوس با وی صلح کرد. و عهدی میان آن دو بدین ترتیب بسته شد که سلکوس نتیجه ٔ فتوحات اسکندر را در هند با قسمت بیشتر باختر و رُخج ّ و بلوچستان ، بپادشاه مزبور واگذار کند و او در عوض <spa
زیادیلغتنامه دهخدازیادی . (اِخ ) احمدبن مسلم الزیادی ، مکنی به ابوجعفر. از امراء لشکرابوالحسن سیمجور. آنگاه که فخرالدوله علی بویه به خراسان آمد و گذر بر بیهق کرد زیادی خدمت ضیافت او رابجای آورد و چون تولکی عاصی شد امیر خراسان ابوالحسن سیمجور زیادی را به جنگ او فرستاد و زیاد آن حصار بگشاد و ابو
زیادیلغتنامه دهخدازیادی . (اِخ ) زیادبن احمدبن مسلم الزیادی ، مکنی به ابوالفضل . او فرزند امیر ابوجعفر زیادی و در آخر عهد سامانیان والی بیهق بود و هر کرا از عمال دیوان وفات رسیدی از ترکه ٔ او مالی افزون از آنچه که رسم بود طلب کردی و نیز در بیهق هرکه بمردی از ترکه ٔ او چیزی خواستی اگرچه ورثه ٔ
زیادیلغتنامه دهخدازیادی . (ص نسبی ) فاضل . فضول . و بمعنی بسیاری غلط است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). چیز اضافی و مخل و بی مصرف یا خارج از حد. گویند: «پشت دست فلان کس که زخم بود گوشت زیادی آورده است ». (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ). در تداول عوام فارسی زبانان ، فضله : <b
حسن زیادیلغتنامه دهخداحسن زیادی . [ ح َ س َ ن ِ زَ ] (اِخ ) ابن عثمان بن حمادبن حسان بن عبدالرحمان بن یزید زیادی قاضی حنفی ، مکنی به ابوحسان . محدث . درگذشته ٔ 272 هَ . ق . اوراست : «القاب الشعراء»، «طبقات الشعراء»، «الاباء و الامهات »، «معانی عروةبن الزبیر» در <s
زیادیلغتنامه دهخدازیادی . (اِخ ) احمدبن مسلم الزیادی ، مکنی به ابوجعفر. از امراء لشکرابوالحسن سیمجور. آنگاه که فخرالدوله علی بویه به خراسان آمد و گذر بر بیهق کرد زیادی خدمت ضیافت او رابجای آورد و چون تولکی عاصی شد امیر خراسان ابوالحسن سیمجور زیادی را به جنگ او فرستاد و زیاد آن حصار بگشاد و ابو
زیادیلغتنامه دهخدازیادی . (اِخ ) زیادبن احمدبن مسلم الزیادی ، مکنی به ابوالفضل . او فرزند امیر ابوجعفر زیادی و در آخر عهد سامانیان والی بیهق بود و هر کرا از عمال دیوان وفات رسیدی از ترکه ٔ او مالی افزون از آنچه که رسم بود طلب کردی و نیز در بیهق هرکه بمردی از ترکه ٔ او چیزی خواستی اگرچه ورثه ٔ
زیادیلغتنامه دهخدازیادی . (ص نسبی ) فاضل . فضول . و بمعنی بسیاری غلط است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). چیز اضافی و مخل و بی مصرف یا خارج از حد. گویند: «پشت دست فلان کس که زخم بود گوشت زیادی آورده است ». (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ). در تداول عوام فارسی زبانان ، فضله : <b