زیاد کردندیکشنری فارسی به انگلیسیadd, augment, boost, enhance, enlarge, expand, heighten, increase, rev, up
صندلی کودکbaby car seat, child safety seat, infant safety seat,child restraint system, child seat,baby seat, restraining car seat, car seatواژههای مصوب فرهنگستانصندلی ایمنی برای نشستن کودک در خودرو بهمنظور جلوگیری از آسیب رسیدن به او در هنگام تصادف
هشداردهندة کمربند ایمنیseat belt reminder/ seatbelt reminder, SBR, seat belt warning, seat belt alarmواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که در صورت نبستن کمربند ایمنی ازطریق علائم صوتی یا تصویری یا نوری هشدار میدهد
نشیمن طوقهbead seatواژههای مصوب فرهنگستانناحیۀ داخلی رینگ (rim) که تایر بر روی آن قرار میگیرد و آببندی هم میشود
ایجاد تَرَک و نشستcrack and seatواژههای مصوب فرهنگستانفرایند ایجاد تَرَک و ترمیم سطح راههای بتنی فرسوده با تقسیم سطح یکپارچه به قطعات کوچکتر و اعمال فشار توسط غلتک
صندلی تاشوjump seat/ jumpseatواژههای مصوب فرهنگستانصندلیای در اتاقک خلبان که خدمۀ پرواز از آن استفاده نمیکنند، اما سایر خدمۀ مجاز هواگَرد میتوانند آن را اشغال کنند
زیادت کردنلغتنامه دهخدازیادت کردن .[ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افزودن . مزید کردن . تکثیر. فزودن . بسیار کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : این نام بر تو نهادیم ... که تو ما را به ری خدمت کرده و سالار ما بودی . چنانکه تو در خدمت زیادت می کنی ما... محل و جاه فرمائیم . (تاریخ بیه
زیاده کردنلغتنامه دهخدازیاده کردن . [ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افزودن . ازدیاد. تکثیر. بسیار کردن . فزودن . علاوه کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). افزودن و اضافه کردن و علاوه نمودن . (ناظم الاطباء). معروف است . (غیاث ) : دشمن به ملاطفت د
زیادهروی کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات هروی کردن، بار کردن، درگناهغلتیدن، خوشگذرانی کردن، ولخرجی کردن، وافر بودن، مست شدن، پرخوریکردن، معتاد شدن
زیادلغتنامه دهخدازیاد. (اِخ ) ابن الاصفر. رئیس صفریه ، فرقه ای از خوارج . (مفاتیح ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مؤسس صفریه از فرقه های خوارج است . (فرهنگ فارسی معین ). پیشوای یکی از پانزده فرقه ٔ خوارج موسوم به صُفْریّه . (بیان الادیان ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به صفریه شود.
زیادلغتنامه دهخدازیاد. (اِخ ) ابراهیم بن سفیان بن سلیمان بن ابی بکربن عبدالرحمن بن زیادبن ابیه ، مکنی به ابواسحاق . از شاگردان اصمعی و جز او. اوراست : کتاب شرح کتاب سیبویه . کتاب الامثال . کتاب النقط و الشکل . کتاب الاخبار. کتاب اسماء السحاب و الریاح و الامطار. (ابن ندیم ، یادداشت بخط مرحوم د
خال زیادلغتنامه دهخداخال زیاد. [ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آنچه در آخر بازی نرد حریف غالب را از اعداد مطلوب زایدافتد، یعنی این کس را برای بردن بازی چهار عدد مطلوب است و بر کعبتین شش خال ظاهر شدند از آنجمله چهار خانه را به مهره گرفته دو عدد زائد را فروگذاشت . پس این دو عدد فروگذاشته شده را که
حصن زیادلغتنامه دهخداحصن زیاد. [ ح ِ ن ِ ] (اِخ ) خرت پرت میان آمد و ملطیة و به ملطیة نزدیک تر است . یاقوت گوید: امروز [ قرن هفتم ] به خرت پرت معروفست . (از معجم البلدان ).