زیرکانلغتنامه دهخدازیرکان . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان اوجان است که در بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع است و 206 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
زرقانلغتنامه دهخدازرقان . [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودقات است که در بخش مرکزی شهرستان رودقات است و 1670 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
زرقانلغتنامه دهخدازرقان . [ زَ ] (اِخ ) ده مرکزی دهستان شراء است که در بخش رزن شهرستان همدان واقع است و 884 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
زیرکانهلغتنامه دهخدازیرکانه . [ رَن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) از روی عقل و بینش و فراست . با تیزهوشی و بصیرت . مانند زیرکان : به از آن نیست کز چنین خطری زیرکانه برآورم سفری . نظامی .دگرباره شه بیدا
زیرکانهدیکشنری فارسی به انگلیسیbrilliantly, cannily, intelligent, knowingly, nimbly, penetrating, perspicaciously, sage, shrewdly, subtle, subtly
اذکیاءلغتنامه دهخدااذکیاء. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ذکی ّ. زیرکان . مردان تیزخاطر. (آنندراج ). || پاکان .
زیرکانهلغتنامه دهخدازیرکانه . [ رَن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) از روی عقل و بینش و فراست . با تیزهوشی و بصیرت . مانند زیرکان : به از آن نیست کز چنین خطری زیرکانه برآورم سفری . نظامی .دگرباره شه بیدا
زیرکانهدیکشنری فارسی به انگلیسیbrilliantly, cannily, intelligent, knowingly, nimbly, penetrating, perspicaciously, sage, shrewdly, subtle, subtly