زیستسازگاریbiocompatibilityواژههای مصوب فرهنگستان[شیمی، مهندسی بسپار] سازگاری فراورده با شرایط زیستی و نداشتن اثر سمی و آسیبزا [علوم دارویی] سازگاری فراوردۀ دارویی با شرایط زیستی و نداشتن اثر سمی و آسیبزا متـ . زیسازگاری
زیستسازگارbiocompatibleواژههای مصوب فرهنگستان[شیمی، علوم دارویی] ویژگی فراوردهای که اثر سمی و زیانبخش در کارکرد زیستی نداشته باشد متـ . زیسازگار
سازگاریلغتنامه دهخداسازگاری . (حامص مرکب ) موافقت در کارها. سازواری . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رفاه (ربنجنی ). عمل سازگار. سازگار بودن . سازندگی . سازش . وفق . وفاق . توافق . حسن سلوک . بر سر مهر بودن : بر ایرج بر آشفته دیدش سپهرنبد سازگاریش
سازگاریدیکشنری فارسی به انگلیسیadaptation, agreement, accordance, coincidence, compatibility, concord, congeniality, consistency, correspondence, harmony, modus vivendi, orientation, pliability, rapport, tolerance, tune, unity