زیگرلغتنامه دهخدازیگر. [ گ َ ] (اِ) آپوق است و آن دست زدن باشد بر دهان پربادکرده ٔ شخصی تا آن باد از دهان او با صدا بجهد. (برهان ) (آنندراج ). آپوق . (ناظم الاطباء). آنکه باد در دهن افکند دیگری سرانگشتان بر دو کله اش (کذا) زند تا باد از او به آواز بیرون آید. (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به زبگر ش
زبگرلغتنامه دهخدازبگر. [ زِ ب َ گ ُ ] (اِ) لغتی در زَبگُر و زابگر، آپوق . (از برهان قاطع). رجوع به ماده ٔ زیر و «زیگر» شود.
ورزیگرلغتنامه دهخداورزیگر. [ وَ گ َ ] (ص مرکب ) کشاورز. برزگر. برزیگر : سواران جهان را همی داشتندو ورزیگران ورز می کاشتند.دقیقی .
بازیگرلغتنامه دهخدابازیگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) بازی کننده . لَعِب (منتهی الارب ) لَعّاب (دهار) سامد. قصّاف . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). لاعب . لاهی . (دهار). آنکه ببازیهای تفریحی و ورزش سرگرم شود. سرگرم کننده . مشغول کننده : شده تیغها در سر انداختن چو بازیگر ا
برزیگرلغتنامه دهخدابرزیگر. [ ب َ گ َ ] (ص ، اِ مرکب ) ورزکار. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). دهقان . فلاح . کشاورز. برزگر. زارع . زراعت کننده . (برهان ) (آنندراج ) : مردمان وی [ دیلمان خاص ] همه لشکریند یا برزیگر. (حدود العالم ). مردمان این ناحیت جز لشکری وبرزیگر نباشند. (حدود ا