لغتنامه دهخدا
سازمند. [ م َ ] (ص مرکب ) ساخته . (شرفنامه ٔ منیری ). ساخته و آراسته . (غیاث ). چیزی آراسته و بانظام . (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). ساخته و آماده . (آنندراج ). آراسته و منظم . (سروری ) (شعوری ). چیزی ساخته و آراسته و بانظام باشد اعم از توشه و زاد و راحله و ساختگی و آنچه در سفر