سازگاریلغتنامه دهخداسازگاری . (حامص مرکب ) موافقت در کارها. سازواری . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رفاه (ربنجنی ). عمل سازگار. سازگار بودن . سازندگی . سازش . وفق . وفاق . توافق . حسن سلوک . بر سر مهر بودن : بر ایرج بر آشفته دیدش سپهرنبد سازگاریش
سازگاریدیکشنری فارسی به انگلیسیadaptation, agreement, accordance, coincidence, compatibility, concord, congeniality, consistency, correspondence, harmony, modus vivendi, orientation, pliability, rapport, tolerance, tune, unity
سازگاری کردنلغتنامه دهخداسازگاری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سازگار بودن . سازوار آمدن . سازوار شدن . سازش داشتن . موافقت : اگر تو سازگاری کنی و جنگ وخصومت نجوئی . (اسکندرنامه ٔ قرن ششم نسخه ٔ نفیسی ).کسی را که این ساز یاری کندطرب با دلش سازگاری کند. <p class="aut
بافتسازگاریhistocompatibilityواژههای مصوب فرهنگستانتوانایی جانشین شدن بافتی به جای بافتی دیگر بهنحویکه به دفع آن منجر نشود
زیستسازگاریbiocompatibilityواژههای مصوب فرهنگستان[شیمی، مهندسی بسپار] سازگاری فراورده با شرایط زیستی و نداشتن اثر سمی و آسیبزا [علوم دارویی] سازگاری فراوردۀ دارویی با شرایط زیستی و نداشتن اثر سمی و آسیبزا متـ . زیسازگاری
سازگاری 1adaptation 4واژههای مصوب فرهنگستان[پزشکی] تطبیق بهنجار چشم با شدتهای مختلف نور [زبانشناسی] فرایند تغییرآوایی وامواژهها درجهت منطبق شدن با نظام آوایی زبان وامگیرنده
سازگاری 2compatibility 1واژههای مصوب فرهنگستانحالت یا توانایی حضور دو ماده در کنار هم در یک مخلوط، بدون اثر نامطلوب
سازگاری کردنلغتنامه دهخداسازگاری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سازگار بودن . سازوار آمدن . سازوار شدن . سازش داشتن . موافقت : اگر تو سازگاری کنی و جنگ وخصومت نجوئی . (اسکندرنامه ٔ قرن ششم نسخه ٔ نفیسی ).کسی را که این ساز یاری کندطرب با دلش سازگاری کند. <p class="aut
سازگاری 1adaptation 4واژههای مصوب فرهنگستان[پزشکی] تطبیق بهنجار چشم با شدتهای مختلف نور [زبانشناسی] فرایند تغییرآوایی وامواژهها درجهت منطبق شدن با نظام آوایی زبان وامگیرنده
سازگاری 2compatibility 1واژههای مصوب فرهنگستانحالت یا توانایی حضور دو ماده در کنار هم در یک مخلوط، بدون اثر نامطلوب
ناسازگاریلغتنامه دهخداناسازگاری . (حامص مرکب ) ناسازواری . بدسلوکی . بدرفتاری . سازگاری نکردن . نساختن . سازگاری نداشتن : جوانی ز ناسازگاری جفت بر پیرمردی بنالید و گفت . سعدی .چو دیدندش برفتن استواری در آن ناسازگاری سازگاری . <p
بدسازگاریلغتنامه دهخدابدسازگاری . [ب َ ] (حامص مرکب ) ناسازگاری . بدرفتاری : ابا مغز پیکان همی راز گفت به بدسازگاری همی گشت جفت .فردوسی .
دریاسازگاریsea kindlinessواژههای مصوب فرهنگستانتوان و عملکرد بهینۀ کشتی در مواجهه با ناملایمات جوّی و دریای متلاطم
بافتسازگاریhistocompatibilityواژههای مصوب فرهنگستانتوانایی جانشین شدن بافتی به جای بافتی دیگر بهنحویکه به دفع آن منجر نشود