میلگاردانdrive shaft, Cardan shaft, driving shaft, propeller shaft, prop shaft, transmission shaft, Cardan drive, Cardan drive shaftواژههای مصوب فرهنگستانمحوری که توان را از خروجی جعبهدنده به دیفرانسیل منتقل میکند متـ . میلمحرک
میل پروانهpropeller shaft, tail shaft, screw shaftواژههای مصوب فرهنگستانبخش انتهایی محور انتقال نیرو از موتور که پروانه به آن متصل است
محور ورودی جعبهدندهgearbox input shaft, input shaft, primary shaftواژههای مصوب فرهنگستانمحوری که توان موتور را از کلاچ به جعبهدنده منتقل میکند
محور واسط جعبهدندهcountershaft, layshaft, intermediate shaft, idling shaft, second-motion shaftواژههای مصوب فرهنگستانمحوری در جعبهدندة دستی که از طریق چرخدندههای نصبشده بر روی آن توان را از محور ورودی جعبهدنده به محور خروجی آن منتقل میکند متـ . محور واسط
گور چاهیshaft grave, shaft tombواژههای مصوب فرهنگستانگوری که در آن گورخانه در انتهای یک چاه عمودی قرار گرفته است
دام داشتنلغتنامه دهخدادام داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دامداری . مالک دام بودن . حافظ و نگهبان دام بودن (در هر دو معنی آلت صید و حیوان اهلی ). || وسیله ٔ صید قرار دادن دام و تله : زانکه دین را دام دارد بیشتر پرهیز کن زانکه سوی او چو آمد صید را زنهار نیست .<p class
دام رودلغتنامه دهخدادام رود. (اِخ ) دهی است از دهستان فروغن بخش ششتمد شهرستان سبزوار، واقع در 42هزارگزی باختر ششتمد و 4هزارگزی جنوب کال شور. جلگه است و گرمسیر و دارای 270 تن سکنه . آب آن از قنات
دام ساختنلغتنامه دهخدادام ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) ساختن تله و دام . ساختن آلت گرفتار کردن شکار و حیوانات . || دام نهادن . دام گستردن . تعبیه کردن دام . حیله ورزیدن : زواره فرامرز و دستان سام نباید که سازند پیش تودام . فردوسی .دام هم
دام ظلهلغتنامه دهخدادام ظله . [ م َ ظِل ْ ل ُه ْ ] (ع ، جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) سایه اش پاینده باد. بردوام و پایدار باد سایه ٔ او.- دام ظله العالی ؛ پاینده باد سایه ٔ بلندپایه ٔ او.
دام عنکبوتلغتنامه دهخدادام عنکبوت . [ م ِ ع َ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ابرکاکیا.تنیده ٔ عنکبوت . تسته ٔ جولاه . (آنندراج ) : در هر سری از هوای دل شور کسی است هر کس بدر کسی پی ملتسمی است بی روی تو مردمان چشمم در چشم گویی در دام عنکبوتی مگسی است .<p c
کسافتلغتنامه دهخداکسافت .[ ک َ ف َ ] (از ع ، اِمص ) گرفتگی آفتاب و ماه . || تاریکی . || دردی . (ناظم الاطباء).
مسافتلغتنامه دهخدامسافت . [ م َ ف َ ] (ع اِ) مسافة. بعد و دوری و فاصله . (ناظم الاطباء). و رجوع به مسافة شود. || یک جزء از راه و یا مسافرت و مقداری از امتداد راه . (ناظم الاطباء). دوری نقطه ای از نقطه ٔ دیگر. فاصله ٔ بین دو مکان . دوری . بعد راه . دوری راه . دوری میان دو منزل . بَون . جلجلة <s