ساقط شدنلغتنامه دهخداساقط شدن . [ ق ِ ش ُ دَ] (مص مرکب ) افتادن . فروافتادن . فرودآمدن . ساقط گردیدن . || زایل شدن . نابود شدن : ساقط شده ست قوت من پاک اگرنه من بر رفتمی ز روزن این سمج باهبا. مسعودسعد.|| حذف شدن . نامذکور ماندن .-
ساقط شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. برکنارشدن، معزول شدن ۲. افتادن، فرو افتادن ۳. فرود آمدن ۴. سقط شدن ۵. از بین رفتن، زایلشدن
سیاقتلغتنامه دهخداسیاقت . [ ق َ ] (ع مص ) روان کردن . (غیاث ) (آنندراج ). روانی و عدم اغلاق . (ناظم الاطباء). || (اِ) ترتیب . روش . طرز. قاعده : اکنون تاریخ که در آن بودیم بر سیاقت خویش برانیم . (تاریخ بیهقی ). و در این موضع اثبات این ابیات اگرچه نه از طرز و مساق این سی
شاکتلغتنامه دهخداشاکت . [ ک َ ت َ ] (اِخ ) نام شخصی است که در نحو و شعر هند قدیم کتابی بنام شاکت داشته است . (ماللهند بیرونی ص 65).
شاکدلغتنامه دهخداشاکد. [ ک ِ ] (ع ص ) دهنده و بخشنده . (از اقرب الموارد). شاکر: انه لشاکر شاکد . (از ذیل اقرب الموارد بنقل از تاج العروس ).
ساقطلغتنامه دهخداساقط. [ ق ِ ] (ع ص ) افتاده . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). بر زمین افتاده . از بالا بپایین افتاده . فروافتاده . فرود آمده . || مرد فرومایه . بی اصل . (دهار). ناکس و فرومایه . (منتهی الارب )(غیاث بنقل از لطائف ). کسی است که شمرده نمیشود از برگزیدگان جوانان . مثل سقط. (شر
ساکتلغتنامه دهخداساکت . [ ک ِ ] (اِخ ) میرزا غلامرضا شیرازی از شاعران و خوشنویسان شیراز در اوائل قرن چهاردهم هجری قمری بوده و تا سال 1313 هَ . ق . حیات داشته است . او راست :در فصل بهار با یکی حور سرشت یک شیشه ٔ می بطرف جوی و لب کشت بهتر بود از کوث
ساقط کردنلغتنامه دهخداساقط کردن .[ ق ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افکندن . فکندن . انداختن . بینداختن . ساقط گردانیدن . رجوع به ساقط و اسقاط شود.
ساقطلغتنامه دهخداساقط. [ ق ِ ] (ع ص ) افتاده . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). بر زمین افتاده . از بالا بپایین افتاده . فروافتاده . فرود آمده . || مرد فرومایه . بی اصل . (دهار). ناکس و فرومایه . (منتهی الارب )(غیاث بنقل از لطائف ). کسی است که شمرده نمیشود از برگزیدگان جوانان . مثل سقط. (شر
ساقطفرهنگ مترادف و متضاد۱. افتاده، فروافتاده، فتاده ۲. حذفشده ۳. سقطشده ۴. پست، فرومایه، ناکس، دنی ۵. زایلشده ۶. مضمحلشده
زایل غیرساقطلغتنامه دهخدازایل غیرساقط. [ ی ِ ل ِ غ َ رِ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح احکامیان ، کوکب در خانه ٔ سوم و نهم .
ساقطلغتنامه دهخداساقط. [ ق ِ ] (ع ص ) افتاده . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). بر زمین افتاده . از بالا بپایین افتاده . فروافتاده . فرود آمده . || مرد فرومایه . بی اصل . (دهار). ناکس و فرومایه . (منتهی الارب )(غیاث بنقل از لطائف ). کسی است که شمرده نمیشود از برگزیدگان جوانان . مثل سقط. (شر
متساقطلغتنامه دهخدامتساقط. [م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) بر هم فروریزنده . (آنندراج ). با هم فروریزنده . (غیاث ). || افتاده و پی در پی افتاده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : خبر این حال متساقط زبان به زبان به کرمان رسید. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص <span class
مساقطلغتنامه دهخدامساقط. [ م َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ مسقط. (آنندراج ). رجوع به مسقط شود. جای زدن و جای افتادن . (آنندراج ). جایی که چیزها می افتد. (ناظم الاطباء) : عتبی آورده است که در آن ایام مردم را دیدمی که در مساقط ارواث تتبع و تفحص دانه ها کردندی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی