سوقةلغتنامه دهخداسوقة. [ ق َ ] (ع اِ) رعیت . || مردم فرومایه . واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عوام الناس . (مفاتیح ) : محفل های سوقة و اوساط مردمان و موضعها می گشت . (کلیله و دمنه ).همومها لاتنقضی ساعةعن مل
سوکهلغتنامه دهخداسوکه . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) ظاهراً مصحف سوله . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).هر سوراخ را گویند عموماً و سوراخ قبل و دبر یعنی پیش و پس را خصوصاً. (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ).
انبوبدیکشنری عربی به فارسیپيپ , چپق , ني , ناي , فلوت , ني زني , لوله حمل موادنفتي , ساقه توخالي گياه , ني زدن , فلوت زدن , با صداي تيز و زير حرف زدن , صفير زدن , لوله کشي کردن , لوله , لا مپ
ساقهلغتنامه دهخداساقه . [ ق َ ] (اِخ ) قصبه ای است در جنوب حبشه واقع در ناحیه ٔ لیمو، در کنار نهر کیبه و تجارت قهوه دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ).
ساقهلغتنامه دهخداساقه . [ ق َ / ق ِ ] (اِخ ) محلی است در 200 هزارگزی تهران میان قم و باغیک و آنجا ایستگاه راه آهن است .
ساقهفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) عضو استوانهشکل گیاه و درخت که به خلاف ریشه در هوا به سمت بالا نمو میکند و حامل شاخهها و برگها و گلها است.۲. [مقابلِ مقدمه و جلودار] موکب؛ دنبالۀ لشکر.
ساقهلغتنامه دهخداساقه . [ ق َ ] (اِخ ) قصبه ای است در جنوب حبشه واقع در ناحیه ٔ لیمو، در کنار نهر کیبه و تجارت قهوه دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ).
ساقهلغتنامه دهخداساقه . [ ق َ / ق ِ ] (اِخ ) محلی است در 200 هزارگزی تهران میان قم و باغیک و آنجا ایستگاه راه آهن است .
ساقهفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) عضو استوانهشکل گیاه و درخت که به خلاف ریشه در هوا به سمت بالا نمو میکند و حامل شاخهها و برگها و گلها است.۲. [مقابلِ مقدمه و جلودار] موکب؛ دنبالۀ لشکر.
بیساقهacaulescent, acauline, stemlessواژههای مصوب فرهنگستانویژگی گیاهی که ساقه ندارد یا ساقۀ آن خیلی کوتاه است یا قابل دیدن نیست