شالکیلغتنامه دهخداشالکی . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) پشمینه ٔ درشت جوالوار. (دیوان نظام قاری ص 201). چون شال سخت بی دوام و سست بافته شده . (یادداشت مؤلف ). در خراسان و یزد پارچه ٔ کلفت پشمی است که از آن جانی خانی (جوال بزرگ ) میدوزند
شولقیلغتنامه دهخداشولقی . [ ش َ ل َ قی ی ] (ع ص ) آنکه شیرینی جوید و دوست دارد آن را. (منتهی الارب ). شیرینی فروش و در اساس البلاغة: دوستدار شیرینی . (از اقرب الموارد). طفیلی .(مهذب الاسماء). واغِل . قِرْواش . (یادداشت مؤلف ).
شالکولغتنامه دهخداشالکو. [ ل َ ] (اِخ ) نام محله ای است به خاور شهر رشت و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
ابن الوقتفرهنگ فارسی معین( ~. وَ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - فرصت - طلب ، آن کسی که هر لحظه رنگ عوض می کند. 2 - در اصطلاح صوفیان سالکی که فرصت را از دست ندهد و به انجام وظایف بپردازد و به گذشته و آینده توجهی نداشته باشد.