خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سامع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سامع
لغتنامه دهخدا
سامع. [ م ِ ] (ع ص ) شنونده . (آنندراج ) (غیاث ). شنوا. (مهذب الاسماء) (دهار) : بگوشم قوت مسموع و سامعبسازد نغمه ٔ بربط شنیدن . ناصرخسرو.نام تو میرفت و عاشقان بشنیدندهر دو برقص آمدند سامع و قایل . سعدی (طیبات ).لیک من اینک پریشان می تنم قایل این سامع...
-
واژههای همآوا
-
ساما
لغتنامه دهخدا
ساما. (اِخ ) (جزیره ٔ ...) شاموس . رجوع به ساموس شود.
-
جستوجو در متن
-
سامعین
لغتنامه دهخدا
سامعین . [ م ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ سامع است درحالت نصبی و جری : حاشا عن السامعین ، از جناب حضار.
-
سامعة
لغتنامه دهخدا
سامعة. [ م ِ ع َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث سامع. رجوع به سامع شود. || گوش . ج ، سوامع. (مهذب الاسماء). گوش و اُذُن . (آنندراج ) || قوتی است در گوش که ادراک اصوات و آوازها می کند. (غیاث ) (آنندراج ). شنوایی . (فرهنگستان ).- سامعه خراش ؛ گوش خراشنده . گوش آز...
-
شنوا شدن
لغتنامه دهخدا
شنوا شدن . [ ش َ / ش ِ ن َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سامع شدن .- شنوا شدن دل ؛ درک کردن حقایق . ادراک کردن واقعیت ها : چون دل شنوا شد ترا از آن پس شاید اگرت گوش سر نباشد.ناصرخسرو.
-
قائل
لغتنامه دهخدا
قائل . [ ءِ ] (ع ص ) گوینده . (منتهی الارب ). سخنگو. گفتگوکننده : لیک من اینک پریشان می تنم قائل این سامع این نک منم . (مثنوی ).نام تو میرفت و عارفان بشنیدندهر دو برقص آمدند سامع و قائل . سعدی .|| تسلیم شده . (فرهنگ نظام ). || اقرارکننده بر گناه و جن...
-
شنوا
لغتنامه دهخدا
شنوا. [ ش َ / ش ِ ن َ ] (نف ) که شنود. مقابل کر. آنکه کر نیست . دارای حس شنوائی . شنونده و مستمع و سامع. (ناظم الاطباء). سامع. سمیع. (دهار). شنونده و سمیع. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : و بادی در گوش او دمید شنوا شد. (قصص الانبیاء ص 191).بشنوانید مرا ش...
-
شنونده
لغتنامه دهخدا
شنونده . [ ش َ / ش ِ ن َ وَ دَ / دِ ] (نف ) آنکه بشنود. (آنندراج ). نیوشنده . مستمع. سامع. کسی که گوش میدهد. (از ناظم الاطباء). آنکه چیزی را بشنود : خداوند [ مسعود ] بزرگ و نفیس است ... ولیکن بس سخن شنونده است و هر کس زهره ٔ آن دارد که نه به اندازه و...
-
گوشدار
لغتنامه دهخدا
گوشدار. (نف مرکب ) صاحب گوش . دارنده ٔ گوش . که گوش دارد. دارای آلت شنوائی . || توجه کننده . شنونده . سامع : سروشت سال و مه اندر کنار است به گفتارت همیشه گوشدار است . (ویس و رامین ). || محافظت کننده و نگاهدارنده را گویند. (برهان ) (آنندراج ). پاسبان ...
-
نیوشنده
لغتنامه دهخدا
نیوشنده . [ ش َ دَ / دِ ] (نف ) گوش کننده . شنونده . (برهان قاطع) (آنندراج ). سامع. مستمع : تهمتن بدو گفت من بنده ام سخن هرچه گوئی نیوشنده ام . فردوسی .بگو تا چه داری بیار از خردکه گوش نیوشنده زآن برخورد. فردوسی .بپرهیز و با جان ستیزه مکن نیوشنده باش...
-
مسموع
لغتنامه دهخدا
مسموع . [ م َ ] (ع ص ) شنیده شده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شنوده . (آنندراج ). شنیده . (یادداشت مرحوم دهخدا) : به گوشم قوت مسموع و سامعبسازد نغمه ٔ بربط شنیدن . (منسوب به ناصرخسرو).- از قرار مسموع (به قرار مسموع ) ؛ بطوریک...
-
طرف
لغتنامه دهخدا
طرف . [ طِ ] (ع ص ، اِ) مرد کریم الطرفین . ج ، اطراف ، و در صفت غیر مردم بر طُروف جمع شود اکثر. || اسب گرامی نژاد نجیب الاطراف . یا صفت مذکر است خاصةً. ج ، طُروف ، اطراف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسب گوهری . (مهذب الاسماء) : هزاران طرف زرین طوق بس...
-
غرابت
لغتنامه دهخدا
غرابت . [ غ َ ب َ ] (ع مص ) غَرابة. غامض و خفی بودن : غرب الکلام غرابة؛ غمض و خفی .- غرابت کلمه ؛ غموض آن . (اقرب الموارد).- || وحشی بودن کلمه و ناروشن بودن معنی و غیرمأنوس بودن آن در استعمال است . (از تعریفات جرجانی ). یکی از عیوب سه گانه ٔ کلمه ؛...