سامیلغتنامه دهخداسامی . (ص نسبی ) منسوب است به سامةبن لوی بن غالبة الناحی ساموی . (الانساب سمعانی ).
سامیلغتنامه دهخداسامی . (اِخ ) اسمش سام میرزا خلف صدق شاه اسماعیل صفوی است . تذکره ای مسمی بتحفة السامی بر اشعار معاصرین خود نوشته . رجوع به سام میرزا و رجوع به صفویه و رجوع به آتشکده ٔ آذر شود.
سامیلغتنامه دهخداسامی . (اِخ ) اسمش لطف علی بیک صاحب طبع بود بغیر این رباعی شعر قابلی از او بنظر نرسید:کامست مرا گر فلک پست دهددردستش از این هر دو یکی هست دهدیا همت من کند چو دستم کوتاه یا آنکه بقدر همتم دست دهد.(آتشکده آذر چ شهیدی ص <span class="hl" dir=
سامیلغتنامه دهخداسامی . (اِخ ) مولانا غیاث الدین احمد. (آتشکده ٔ آذر). وی از عهد سلطان حسین بایقرا تا دوره ٔ شاه طهماسب صفوی در شعر و ادب شهره ٔ بلاد خراسان بوده است . (ریحانة الادب ج 2 ص 152 از قاموس الاعلام ) (الذریعه جزء <
پهنای درزseam width, seam height, seam lengthواژههای مصوب فرهنگستانحداکثر درازای درز مضاعف در موازات تاخوردگیهای درز
تکنهشتsame asواژههای مصوب فرهنگستانبافت بهظاهر جداگانهای که با پژوهشهای بیشتر یکپارچگی و تعلق آن به بافتی دیگر روشن میشود
جوشکاری مقاومتی درزیresistance seam welding, RSEW, seam weldingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی جوشکاری مقاومتی که در آن اتصال جوش بهصورت درز است
عمق درزseam countersink, seam depth, countersink depthواژههای مصوب فرهنگستانحداکثر عمق، از بالاترین نقطۀ قلاب در تا صفحۀ در
بازدیدکنندۀ یکروزهsame-day visitorواژههای مصوب فرهنگستانبازدیدکنندهای که شب در محل بازدید اقامت نمیکند
سامیالغتنامه دهخداسامیا. (اِ) نام ماه یازدهم از سال ایرانیان در دوره ٔ هخامنشی . (یادداشت بخط مؤلف ).
سامیانلغتنامه دهخداسامیان . (اِخ ) دهی است جزء دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع در 15هزارگزی شمال اردبیل و 3 هزارگزی شوسه ٔ اردبیل به خیاو. هوای آن معتدل و دارای 944 تن سکنه است . آ
سامیزلغتنامه دهخداسامیز. (اِ) بمعنی فسان ، و آن سنگی باشد که بدان کارد و شمشیر و امثال آن تیز کنند. (برهان ) (آنندراج ). سنگ کارد و تیغ.(رشیدی ). قس ، سامان . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
سامی سبرکلغتنامه دهخداسامی سبرک . [ ] (اِخ ) شهرکی است خرم و آبادان به ماوراءالنهر. (از حدود العالم ).
سامی هزارجریبیلغتنامه دهخداسامی هزارجریبی . [ ی ِ هََ ج َ ] (اِخ ) اسم سامیش میرزا علی خلف الصدق حاج میرزا حسن مستوفی و ناظر شاهزاده معظم حسینعلی میرزا فرمانفرمای سابق فارس و اصلش از ولایت هزارجریب طبرستان است و خود در بدایت عمر مهما امکن بتحصیل علوم متداول پرداخته ، وجود مسعود خود را جامع کمالات ساخته
سامیالغتنامه دهخداسامیا. (اِ) نام ماه یازدهم از سال ایرانیان در دوره ٔ هخامنشی . (یادداشت بخط مؤلف ).
سامیانلغتنامه دهخداسامیان . (اِخ ) دهی است جزء دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع در 15هزارگزی شمال اردبیل و 3 هزارگزی شوسه ٔ اردبیل به خیاو. هوای آن معتدل و دارای 944 تن سکنه است . آ
سامیزلغتنامه دهخداسامیز. (اِ) بمعنی فسان ، و آن سنگی باشد که بدان کارد و شمشیر و امثال آن تیز کنند. (برهان ) (آنندراج ). سنگ کارد و تیغ.(رشیدی ). قس ، سامان . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
حسامیلغتنامه دهخداحسامی . [ حَس ْ سا ] (اِخ ) (چشمه ٔ...) از پاکت بلوک قونقری است . (فارسنامه ٔ ناصری ).
حسامیلغتنامه دهخداحسامی . [ حَس ْ سا ](اِخ ) قریه ای در کمتر از چهارفرسنگی جنوبی گلخنگان .به جنوب بوانات . (جغرافیای مفصل غرب ایران ص 115).
سرسامیلغتنامه دهخداسرسامی . [ س َ ] (ص نسبی ) کسی که مبتلای مرض سرسام باشد. (آنندراج ) : بی نضج دولت او سرسامی است عالم کز فتنه هر زمانش بحران تازه بینی . خاقانی .سرسامی است عالم و عدل است نضج اونضج از دوای عافیت آور نکوتر است .<
رسامیلغتنامه دهخدارسامی . [ رَس ْ سا ] (حامص ) عمل رَسّام . رسم کردن . ترسیم .نقاشی . صورتگری . پیکرنگاری . صورت نگاری : اوستادی به شغل رسامی در مساحت مهندسی نامی . نظامی .روزی از بهر شغل رسامی بهره مند از لقای بهرامی . <p c