ساگالاسلغتنامه دهخداساگالاس . (اِخ ) قلعه ای بوده است در پیسیدیه درآسیای صغیر. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1278 شود.
شالازلغتنامه دهخداشالاز. (فرانسوی ،اِ) نام محلی که دسته چوبی و آبکشی بدنه ٔ درخت در زیر نوسل منشعب میگردد. و آن خالاز نامیده میشود. (از گیاه شناسی ثابتی ص 473).
سگالشلغتنامه دهخداسگالش . [س ِ ل ِ ] (اِمص ) فکر و اندیشه . (غیاث ). اندیشمندی . (شرفنامه ). فکر و اندیشه نمودن . (برهان ) : ای مج کنون تو شعر نو از برکن و بخوان از من دل و سگالش و از تو تن و زبان . رودکی .سگالش بباید به هر کار جست
سلاسلغتنامه دهخداسلاس . [ س ُ ] (ع اِمص ) بیهوشی و رفتگی عقل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).