سپاهدارلغتنامه دهخداسپاهدار. [ س ِ ] (نف مرکب ) سپهدار. دارنده ٔ سپاه . دارنده ٔ لشکر. فرمانده ٔ لشکر. فرمانده ِ سپاه . || صاحب منصبی خاص بوده است در عهد غزنویان : پور سپاهدار خراسان محمد است فرخنده بخت و فرخ روی و مؤیداست . منوچهری .<br
شهدارلغتنامه دهخداشهدار. [ ش َ ] (اِ) در تحفةالسعاده بمعنی آن کسان که استخوان شکسته را بندند آمده . کسی که اعضای شکسته بندد. (رشیدی ). آروبند. شکسته بند.
سپهدارلغتنامه دهخداسپهدار. [ س ِ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قیلاب بخش اندیمشک شهرستان دزفول واقع در 38 هزارگزی شمال باختری اندیمشک و 8 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ اندیمشک به خرم آباد. منطقه ای است کوهستانی و گرمسیر و <span cla
مصروعفرهنگ مترادف و متضاد۱. پریزده، جنزده، حملهای، دیوانه، دیودیده، دیوزده، صرعی، غشی، مبتلا به صرع ۲. سایهزده، سایهدار
يُصَوِّرُکُمْفرهنگ واژگان قرآنشکل مي بخشد - صورتگري مي کند - تصوير مي کند (کلمه تصوير به معناي انداختن عکس چيزي يا کسي است ، ولي کلمه صورت اعم از آنست و شامل تمامي چيزهاي سايهدار و بي سايه ميشود )