سبالغتنامه دهخداسبا. [ س َ ] (اِخ ) نام شهر بلقیس بنت هدهاد در بلاد یمن و یمنع. (آنندراج ) (منتهی الارب ). نام شهری است که بلقیس پادشاه آن شهر بود. (برهان ). نام شهر بلقیس که در نکاح حضرت سلیمان علیه السلام آمده بود. و در ملک یمن است در اقلیم اول . (غیاث ). زمینی است به یمن و شهر آن «مأرب »
سبالغتنامه دهخداسبا. [ س َ ] (اِخ ) نام پدر عبداﷲ که منسوبند به وی سبائیه از غُلاة شیعه که نسبت الوهیت بحضرت علی بن ابی طالب کرم اﷲ وجهه میکنند. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به سبائیه شود.
سبالغتنامه دهخداسبا. [ س َ ](اِخ ) لقب یشحب بن یعرب بن قحطان بن هود النبی علیه السلام که نام او عبدالشمس است یا عامر و اکثر قبایل یمن به وی منتهی میشود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام مردی است که ده قبیله از قبایل عرب از ده فرزند او بوجود آمده و چهار نفر بطرف چپ حرکت کردند و پدربزرگ چهار قبی
سیبالغتنامه دهخداسیبا. (ترکی ، اِ) بترکی هر جایی که محاط از دیواراست . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به سیبه شود.
سیبیالغتنامه دهخداسیبیا. (اِ) بلغت سریانی نوعی از ماهی باشد در ناحیه ٔ بیت المقدس و در بعضی از سواحل مغرب نیز هست . (برهان ) (آنندراج ). نوعی از ماهی و به عربی لسان البحر و به فارسی ماهی مرکب نامند و در بحر قلزم بسیار و شبیه بسرطان و ظاهرش صدفی و باطنش حجری است ... (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
شبالغتنامه دهخداشبا. [ ش َ ] (اِخ ) نام وادیی است در «أیثل » که در اطراف مدینه باشد و در آن چشمه ای است و آن را خیف الشبا گویند و این خیف از آن ِ اولاد جعفربن ابیطالب باشد : تمرالسنون الخالیات و لاأری بصحن الشبا اطلالهن تریم .کثیر (از م
شبالغتنامه دهخداشبا. [ ش َ ] (ع اِ) (از: ش ب و) جامه ٔ غوک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جامه ٔ غوک و طحلب . (ناظم الاطباء). طحلب . (اقرب الموارد). بزغسمه .جل وزغ . || ج ِ شباة. رجوع به شباة شود.
سباریلغتنامه دهخداسباری . [ س ِ ] (اِ) ساق خوشه ٔ گندم و جو. و به این معنی با بای فارسی نیزآمده است و بعربی جِل خوانند. (برهان ) (آنندراج ).
سباریلغتنامه دهخداسباری . [ س ِ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء بخارا. بدان سبیری نیز گفته میشود. (معجم البلدان ).
سباریتلغتنامه دهخداسباریت . [ س َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ سبروت و سبریت : ارض سباریت ؛ زمین فراخ بی آب و گیاه . (منتهی الارب ). ج ِ سُبروت . (اقرب الموارد).
سباصهیبلغتنامه دهخداسباصهیب . [ س َ ص ُ هََ ] (اِخ ) شهر مشهوری است در ناحیه ٔ یمن و در آنجا دیواری حصین و استوار است . (معجم البلدان ).
جَوَابِفرهنگ واژگان قرآنحوضي که آب در آن جمع شود (جواب یا جوابي ، جمع جابيه است) (سوره مبارکه سبأ آیه شریفه13)
حبیةلغتنامه دهخداحبیة. [ ح َ بی ی َ ] (اِخ ) کوره ای به زمین یمن از نواحی سبا و بدانجا قلعه ای است موسوم به حب .
سباریلغتنامه دهخداسباری . [ س ِ ] (اِ) ساق خوشه ٔ گندم و جو. و به این معنی با بای فارسی نیزآمده است و بعربی جِل خوانند. (برهان ) (آنندراج ).
سباریلغتنامه دهخداسباری . [ س ِ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء بخارا. بدان سبیری نیز گفته میشود. (معجم البلدان ).
سباریتلغتنامه دهخداسباریت . [ س َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ سبروت و سبریت : ارض سباریت ؛ زمین فراخ بی آب و گیاه . (منتهی الارب ). ج ِ سُبروت . (اقرب الموارد).
سباصهیبلغتنامه دهخداسباصهیب . [ س َ ص ُ هََ ] (اِخ ) شهر مشهوری است در ناحیه ٔ یمن و در آنجا دیواری حصین و استوار است . (معجم البلدان ).