سیبکلغتنامه دهخداسیبک . [ ب َ ] (ع مص ) به معنی سبک پوشیدن سطح چیزی را. (از دزی ج 1 ص 711). رجوع به سبک شود.
شبقلغتنامه دهخداشبق . [ ش َ ب َ ] (ع مص ) ناگوارد شدن از گوشت . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سخت آزمند شدن به آرمیدن بازن (و گاه این معنی در غیر انسان نیز آید). (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). انعاظ. (بحرالجواهر).
سبکبال، سبکبالفرهنگ مترادف و متضاد۱. تیزپر، تیز پرواز، سبکپر ۲. راحت، آسوده، فارغ البال، فارغ، سبکبار
سبکسر، سبکسرفرهنگ مترادف و متضاد۱. شوریدهمغز، کمخرد ≠ خردمند، عاقل ۲. بیوقار، جلف، سبکمایه، نامعقول ≠ رزین، موقر ۳. کمارج، بیارزش، کماهمیت، کمبها ≠ گرانبها ۴. سهلانگار، سربههوا ۵. سبکسار، بیوقار، عجول ۶. بیمغز، کممایه ≠ پرمایه ۷. خوار، فرومایه، پست، د