سبک شدنلغتنامه دهخداسبک شدن . [ س َ ب ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کم وزن شدن . سبک گردیدن . || خوار و خفیف شدن . خفیف گشتن . خفوف . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ) (تاج المصادر). تخافف . توقان . توق . (منتهی الارب ) : شربتی دیگر بدو دادند در طرب کردن و سرود گفتن و کون و کچول کر
سبک شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. کاهشیافتن، کم شدن ۲. سبکبار شدن، راحت شدن، آرامش یافتن، آرام شدن ۳. خوار شدن، بیمقدارشدن ۴. خفیف شدن، بیوقار شدن، کسرشانیافتن
سیبکلغتنامه دهخداسیبک . [ ب َ ] (ع مص ) به معنی سبک پوشیدن سطح چیزی را. (از دزی ج 1 ص 711). رجوع به سبک شود.
شبقلغتنامه دهخداشبق . [ ش َ ب َ ] (ع مص ) ناگوارد شدن از گوشت . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سخت آزمند شدن به آرمیدن بازن (و گاه این معنی در غیر انسان نیز آید). (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). انعاظ. (بحرالجواهر).
عنان سبک شدنلغتنامه دهخداعنان سبک شدن . [ ع ِ س َ ب ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سفر کردن . (ناظم الاطباء). || تیز راندن . (از امثال و حکم دهخدا). || اختیار حرکت و رفتار به اسب دادن تا بشتابد و بتاخت رود. بسر خود گذارده شدن اسب : سبک شد عنان و گران شد رکیب سر سرکشان خیره گشت
سبکلغتنامه دهخداسبک . [ س َ ] (ع اِ) ادبای قرن اخیر سبک را مجازاً بمعنی «طرز خاصی از نظم یا نثر» استعمال کرده اند و تقریباً آن را در برابر «استیل » اروپائیان نهاده اند. سبک در اصطلاح ادبیات عبارتست از روش خاص ادراک و بیان افکار بوسیله ٔ ترکیب کلمات و انتخاب الفاظ و طرز تعبیر. سبک اثر ادبی وج
سبکلغتنامه دهخداسبک . [ س َ ب ُ ] (اِ) نام آهنگی است در موسیقی . رجوع به آهنگ شود. || (ص ) در اصطلاح موسیقی بنوعی از آهنگ گفته میشود که قابل تفهم عامه باشد مثل موسیقی جاز که این موسیقی در مقابل سنگین که عبارت از موسیقی کلاسیک است بکار برده میشود.
سبکلغتنامه دهخداسبک . [ س َ ب ُ ] (ص ) پهلوی سپوک (سبک ، چابک )، پارسی باستان سپوکا ، ایرانی باستان ثراپو ، در سانسکریت ترپرا ، افغانی سپوک ، گیلکی سبوک (در دیه ها:سوبوک ) ، فریزندی سووک ، یرنی سوک ، نطنزی ساوک ، سمنانی سوبوک ، سنگسری ساوک ، سرخه یی ساویک ، لاسگردی سووک ، شهمیرزادی ساوک . (ح
سبکلغتنامه دهخداسبک . [ س ِ ب ِ ] (اِ) پرنده ای است عاشق و طالب نور آفتاب و این غیر از شب پره است چه این ، روزها بجانب قرص آفتاب پرواز کند. (برهان ). جانوری است پرنده که بخلاف شپّره عاشق نور آفتاب باشد. (الفاظ الادویه ).
دل سبکلغتنامه دهخدادل سبک . [ دِ س َ ب ُ ] (ص مرکب ) سبکدل . آسوده . فارغ دل : زآن کرم است سرگران جان و سر سبکتگین زین سخن است دل سبک عنصر طبع عنصری .خاقانی .
خواب سبکلغتنامه دهخداخواب سبک . [ خوا / خا ب ِ س َ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مقابل خواب سنگین . مقابل خواب عمیق . وَسَن . (دهار). سُبات .
خوار و سبکلغتنامه دهخداخوارو سبک . [ خوا / خا رُ س َ ب ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) خفیف . بی قدر. بی ارزش . (یادداشت بخط مؤلف ).
خسبکلغتنامه دهخداخسبک . [ خ ُ ب َ ](اِخ ) دهی است از دهستان چهاردانگه بخش هوراند شهرستان اهر، واقع در 23 هزارگزی شمال خاوری هوراند و 43هزارگزی شوسه ٔ اهر کلیبر. کوهستانی ، معتدل مایل بگرمی ، آب از چشمه ، محصول آن غلات ، شغل ا