سبک شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. کاهشیافتن، کم شدن ۲. سبکبار شدن، راحت شدن، آرامش یافتن، آرام شدن ۳. خوار شدن، بیمقدارشدن ۴. خفیف شدن، بیوقار شدن، کسرشانیافتن
سبک شدنلغتنامه دهخداسبک شدن . [ س َ ب ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کم وزن شدن . سبک گردیدن . || خوار و خفیف شدن . خفیف گشتن . خفوف . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ) (تاج المصادر). تخافف .
عنان سبک شدنلغتنامه دهخداعنان سبک شدن . [ ع ِ س َ ب ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سفر کردن . (ناظم الاطباء). || تیز راندن . (از امثال و حکم دهخدا). || اختیار حرکت و رفتار به اسب دادن تا بشتابد
استخوانفرهنگ انتشارات معین(اُ تُ خا) [ په . ] (اِ.) 1 - مادة سختی است که در ساختمان بدن مهره داران به کار رفته است و محل اتکای عضلات و مخاط ها ودیگر قسمت های نرم بدن است .استخوان های بدن
جرملغتنامه دهخداجرم . [ ج ُ ] (ع اِ) گناه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ) (غیاث اللغات ). گناه . خزده . خطا.(ناظم الاطباء). ذنب . تعدی . (از متن اللغة) (
سستلغتنامه دهخداسست . [ س ُ ] (ص ) پهلوی «سوست » (ملایم ، سبک ). نرم . ملایم . نازک . ناتوان . ضعیف . کم زور. آهسته . تنبل .کاهل . مانده . بی معنی . بیهوده . ضد سخت . (از حاشیه
حزملغتنامه دهخداحزم . [ ح َ ] (ع اِمص ) استوارکاری . (زمخشری ).هشیاری . (تاریخ بیهقی ). استواری و هوشیاری در کار. هشیار شدن مرد در کار. حَزامَت . حُزومَت . استواری و هشیاری . (
گذشتلغتنامه دهخداگذشت . [ گ ُ ذَ ] (اِ) راه . (اوبهی ) (برهان ) (جهانگیری ). راه و گذرگاه . (غیاث ) : بشد گیو با خستگان سوی کوه ز جان گشته سیر و ز گیتی ستوه سبک خستگان را سوی دژ