خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سبیل اللـه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سبیل اللـه
/sabilollāh/
معنی
۱. آنچه در راه خدا بذل کنند.
۲. هر کار نیکی که در راه خدا انجام دهند،مانند جهاد، طلب علم، حج.
۳. هر کار خیری که خداوند امر فرموده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سبیل اللـه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] sabilollāh ۱. آنچه در راه خدا بذل کنند.۲. هر کار نیکی که در راه خدا انجام دهند،مانند جهاد، طلب علم، حج.۳. هر کار خیری که خداوند امر فرموده.
-
واژههای مشابه
-
سَبِيلٍ
فرهنگ واژگان قرآن
راه - روش
-
سَبیل
لهجه و گویش تهرانی
مجانی،فی سبیل الله، خیرات
-
سک سبیل
لهجه و گویش مازنی
sek sebil
-
خون سبیل
لغتنامه دهخدا
خون سبیل . [ ن ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از خون حلال . (آنندراج ).
-
باج سبیل
لغتنامه دهخدا
باج سبیل . [ ج ِ س ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پول ، وجه ، جنس و امثال آن که از کسی با زور و قلدری گیرند. و آن با «گرفتن » و «دادن » استعمال شود.
-
ام سبیل
لغتنامه دهخدا
ام سبیل . [ اُم ْ م ِ س َ ] (ع اِ مرکب ) فیل ماده . (المرصع).
-
سبیل کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. مجانی کردن، رایگان ساختن ۲. وقف کردن، خیر کردن
-
سبیل بودن
لغتنامه دهخدا
سبیل بودن . [ س َ دَ ] (مص مرکب ) مفت و رایگان و مجانی بودن . مباح بودن هر کس را : و به بردع درختان تود سبیل است بسیار. (حدود العالم ).پیش درویشان بود خونت مباح گر نباشد در میان مالت سبیل .سعدی (گلستان ).
-
سبیل کردن
لغتنامه دهخدا
سبیل کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برایگان دراختیار همه گذاشتن . مباح ساختن بر همه : خرکیمخت گاه کرده سبیل بر گروگان شب رود در باب . سوزنی .به که خربندگیت رای کندسر خود را سبیل پای کند. نظامی .چنین یاد دارم که سقای نیل نکرد آب بر مصر سالی سبیل . س...
-
سبیل بند
لغتنامه دهخدا
سبیل بند. [ س ِ بی ب َ ] (اِ مرکب ) نوعی پارچه ای که سبیل رابر آن بندند تا شکل مخصوص گیرد. (یادداشت مؤلف ).
-
ابن سبیل
لغتنامه دهخدا
ابن سبیل . [ اِ ن ُ س َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) راه گذری . (مهذب الاسماء) (دهار). رهگذری . (خلاص نطنزی ). ابن السبیل . راهگذار. رهگذر. راه رو. مسافر : شنیدم که یک هفته ابن السبیل نیامدبمهمانسرای خلیل . سعدی .|| در اصطلاح فقهاء مسافری از وطن ْ دور که ...
-
ابناء سبیل
لغتنامه دهخدا
ابناء سبیل . [ اَ ءِ س َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ج ِ ابن سبیل . ابناءالسبیل .
-
باج سبیل
فرهنگ فارسی معین
(جِ س ِ) (اِمر.)با زور و قلدری و به ناحق پول و وجه یا جنس و امثال آن از کسی گرفتن و آن غالباً با «گرفتن » و «دادن » استعمال شود.