ستدنلغتنامه دهخداستدن . [ س ِ ت َ دَ ] (مص ) پهلوی «ستتن » . گرفتن . دریافت کردن . رجوع کنید به استدن . ستادن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گرفتن . (آنندراج ) (غیاث ) : کآن تبنگو کاندر آن دینار بودآن ستد زیدر که ناهشیار بود. رودکی .<
پیش ستدنلغتنامه دهخداپیش ستدن . [س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) ستدن قبل از فرارسیدن موعد. قبل از زمان مقرر دریافت کردن . گرفتن پیش از فرارسیدن زمان مقرر چون بیعانه و اجرت کار و بهای چیزی را.
ستدنلغتنامه دهخداستدن . [ س ِ ت َ دَ ] (مص ) پهلوی «ستتن » . گرفتن . دریافت کردن . رجوع کنید به استدن . ستادن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گرفتن . (آنندراج ) (غیاث ) : کآن تبنگو کاندر آن دینار بودآن ستد زیدر که ناهشیار بود. رودکی .<
پیش ستدنلغتنامه دهخداپیش ستدن . [س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) ستدن قبل از فرارسیدن موعد. قبل از زمان مقرر دریافت کردن . گرفتن پیش از فرارسیدن زمان مقرر چون بیعانه و اجرت کار و بهای چیزی را.
فاستدنلغتنامه دهخدافاستدن . [ س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) بازستدن . بازگرفتن . رجوع به بازستدن و بازگرفتن شود.
خونبها ستدنلغتنامه دهخداخونبها ستدن . [ خوم ْ ب َ س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) پول خون گرفتن . گرفتن خونبها.
داد بستدنلغتنامه دهخداداد بستدن . [ ب ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) دادستدن . انتصار. (تاج المصادربیهقی ) (زوزنی ). رجوع به دادستدن شود.
داد ستدنلغتنامه دهخداداد ستدن . [ س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) انتصار. (ترجمان القرآن جرجانی ). انتصاف . (از منتهی الارب ). دادستاندن . حق خود گرفتن . دادگرفتن : دادگر شاه عاجز بادادنتواند ستد نه یارد داد. سنائی .لشکر امیرنصر بشمشیر انتصار،