ستمگاریلغتنامه دهخداستمگاری . [ س ِ ت َ ] (حامص مرکب ) عمل ستمگار : چار سالست کز ستمگاری داردم بیگنه بدین خواری . نظامی .بجز آن هر چه بینی از خواری باشد آن نوعی از ستمگاری . نظامی .رجوع به ستمکاری شود
ستمگریلغتنامه دهخداستمگری . [ س ِ ت َ گ َ ] (حامص مرکب ) کار ستمگر. عمل ستمگر : ستمگران را چون جایگه چنین باشدستمگری نکند مردم لبیب و فهیم . سوزنی .معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب وستمگری آموخت . <p class="autho
تیزدندانفرهنگ فارسی عمید۱. دارای دندانهای تیز و بُرنده.۲. [مجاز] حریص؛ طمعکار.۳. [مجاز] درنده: ◻︎ ترحم بر پلنگ تیزدندان / ستمگاری بُوَد بر گوسفندان (سعدی: ۱۷۹).
گاریلغتنامه دهخداگاری . (پسوند) مرکب از «گار» مزید مؤخر + «ی » حاصل مصدر. این کلمه به آخر اسم معنی و ریشه ٔ فعل پیوندد و حاصل مصدر یایی سازد:سازگاری : به هر چش رسد سازگاری کندفلک بر ستیزنده خواری کند. نظامی .ز هر طعمه ای خوشگو
یلغتنامه دهخدای . [ ی ِ، ای ] (پسوند) این یاء به انواعی از کلمات فارسی ملحق شود و آن را به کسی یا جایی یا چیزی نسبت دهد. چون شیرازی ، فارسی ، ایرانی ، برمکی ، روستایی ، شهری ، مشهدی ، مسی ، آهنی که در تقدیر «از» یا «اهل » از آن مفهوم می شود: شیرازی (= اهل شیراز)، آهنی (= از آهن ). یاء نسبت