سجاریلغتنامه دهخداسجاری . [ س ِ ] (اِخ ) صالح بن محمد سجاری مکنی به ابوشعیب . وی بشام و مصر و عراق و خراسان سفر کرد. از او ابوالقاسم میمون بن علی المیمونی روایت دارد. مردی زاهد و صالح بود. بسال 404 هَ . ق . درگذشت . (از معجم البلدان ).
سجاریلغتنامه دهخداسجاری . [ س ِ ] (ص نسبی ) منسوب است به سجار که از قراء نور است و در بیست فرسخی بخارا واقع است . (الانساب سمعانی ).
سازگاریلغتنامه دهخداسازگاری . (حامص مرکب ) موافقت در کارها. سازواری . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رفاه (ربنجنی ). عمل سازگار. سازگار بودن . سازندگی . سازش . وفق . وفاق . توافق . حسن سلوک . بر سر مهر بودن : بر ایرج بر آشفته دیدش سپهرنبد سازگاریش
سجوریلغتنامه دهخداسجوری . [ س َج ْ وَ ] (ع ص ) مرد سبک یا احمق . (منتهی الارب ) . احمق . || سبک از مردان . (ذیل اقرب الموارد).
سازگاریدیکشنری فارسی به انگلیسیadaptation, agreement, accordance, coincidence, compatibility, concord, congeniality, consistency, correspondence, harmony, modus vivendi, orientation, pliability, rapport, tolerance, tune, unity