سحالةلغتنامه دهخداسحالة. [ س ُ ل َ ] (ع ص ، اِ) سونش زر و نقره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ساو آهن . (مهذب الاسماء). براده . (مؤلف ). || فرومایه ٔ قوم . (منتهی الارب ). خشارة القوم . (اقرب الموارد). || پوست گندم و جو و مانند آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هیچکاره از هر چیزی .
سهالةلغتنامه دهخداسهالة. [ س َ ل َ ] (ع مص )نرم گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || آسان شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
سهولةلغتنامه دهخداسهولة. [ س ُ ل َ ] (ع مص ) نرم گردیدن . (منتهی الارب ). نرم شدن . (دهار). آسان و نرم شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).
سحولیةلغتنامه دهخداسحولیة. [ س َ لی ی َ ] (ع ص نسبی ) اثواب سحولیة؛ جامه های منسوب به سحول که موضعی است بیمن یا منسوب بگازر که میشوید آن را. (منتهی الارب ). گویند ثیاب سحولیة، و سحولیة بضم اول روایت کنند و بفتح مشهور است . (اقرب الموارد).
ذهبلغتنامه دهخداذهب . [ ذَ هََ ] (ع اِ) زر. طلا عقیان . ذَهبة. تبر. عسجد. سام . عین . نضر. ج ، اَذهاب ، ذُهوب . ذُهبان ، ذِهبان . یکی از اجساد کیمیاگران و ارباب صناعت کیمیا از آن بشمس کنایت کنند. (مفاتیح العلوم خوارزمی ) : من برون آیم به برهانها ز مذهبهای بدپا
پوستلغتنامه دهخداپوست . (اِ) غشائی که بر روی تن آدمی و دیگر حیوان گسترده است و آن دو باشد بر هم افتاده که رویین را بشره و زیرین را دِرم گویند. جلد. جلد ناپیراسته حیوان چون گوسفند و مانند آن . مقابل گوشت . مسک . چرم . جلدة.عرض . ملمس . (منتهی الارب ). صلة. (دهار) :