خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سحر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سحر
/sahar/
معنی
نزدیک صبح؛ هنگام پیش از صبح؛ سپیدهدم؛ پگاه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. افسون، جادو، جادوگری، ساحری
۲. جاذبه، جذبه
برابر فارسی
سپیده دم، جادو، پگاه
دیکشنری
abracadabra, Aurora, black magic, charm, dawn, daybreak, daylight, magic, spell, wizardry
-
جستوجوی دقیق
-
سحر
فرهنگ نامها
(تلفظ: sahar) (عربی) زمان قبل از سپیدهدم ؛ زمانی است (در ماه رمضان) از نیمه شب تا اذان صبح ؛ (در قدیم) صبح.
-
سحر
واژگان مترادف و متضاد
۱. افسون، جادو، جادوگری، ساحری ۲. جاذبه، جذبه
-
سحر
واژگان مترادف و متضاد
بامدادان، پگاه، سپیدهدم، شبگیر، شفق، فلق ≠ غروب
-
سحر
فرهنگ واژههای سره
سپیده دم، جادو، پگاه
-
سحر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَسحار] sahar نزدیک صبح؛ هنگام پیش از صبح؛ سپیدهدم؛ پگاه.
-
سحر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: اَسحار و سُحُور] sehr ۱. فریفته ساختن کسی با کاری شگفتانگیز؛ جادو کردن؛ جادویی کردن.۲. (اسم) [مجاز] جادویی؛ افسون؛ فسون.۳. (اسم) [مجاز] چیزی یا کاری که در آن فریبندگی و گیرندگی باشد.〈 سحر حلال: [قدیمی، مجاز]۱. هنرنمایی در...
-
سحر
لغتنامه دهخدا
سحر. [ س َ ح َ] (ع ص ) وقت آخر شب و زمان پیش از صبح ، و بعضی شراح نوشته اند که سحر آن وقت را گویند که ششم حصه از شب مانده باشد یعنی چهار پنج گهری شب باقی بود. (غیاث از لطائف ) (آنندراج ). سپیده دم . (دهار). سحرگاه . (ترجمان القرآن ). پیشک از صبح . (م...
-
سحر
لغتنامه دهخدا
سحر. [ س ِ ] (ع اِ) افسون . (غیاث ). فسون وجادوی و هر چیز که م-أخذ آن لطیف و دقیق باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : چون به ایشان باز خورد آسیب شاه شهریارجنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادرم . عنصری .بلی این و آن هر دو نطقست لیکن نما...
-
سحر
لغتنامه دهخدا
سحر. [ س ِ ] (ع مص ) جادوی کردن و فریفتن . (غیاث اللغات ). جادویی نمودن و فریفتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). جادویی کردن . (ترجمان القرآن ). جادوی کردن و فریفتن . (تاج المصادر). || مشغول کردن کسی را بچیزی . (منتهی الارب ). صرف کردن کسی را از چیز...
-
سحر
لغتنامه دهخدا
سحر. [ س ُ ] (ع اِ) شُش . ج ، اسحار، سحور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
سحر
فرهنگ فارسی معین
(سَ حَ) [ ع . ] (اِ.)پیش از صبح ، سپیده - دم .
-
سحر
فرهنگ فارسی معین
(س ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جادو کردن . 2 - (اِمص .) جادوگری . 3 - (اِ.) جادو. 4 - هر آن چه که در آن فریبندگی و گیرندگی خاص باشد.
-
سحر
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: sahar طاری: sahar طامه ای: sahal طرقی: sahar کشه ای: sahar نطنزی: sahar
-
سحر
دیکشنری فارسی به انگلیسی
abracadabra, Aurora, black magic, charm, dawn, daybreak, daylight, magic, spell, wizardry
-
سحر
دیکشنری عربی به فارسی
افسون , طلسم , فريبندگي , دلربايي , سحر , افسون کردن , مسحور کردن , فريفتن , شيفتن , فريبا , فريبنده , مليح , دلربا , جادو , شيدايي , جذبه , وسيله تطميع , طعمه يا چيز جالبي که سبب عطف توجه ديگري شود , گول زنک , فريب , تطميع , بوسيله تطميع بدام انداخت...